بس که تند و تلخ از صائب تبریزی دیوان اشعار 84
1. بس که تند و تلخ و خشم آلود آن بدخو نشست
چین چو جوهر عاقبت بر تیغ آن ابرو نشست
1. بس که تند و تلخ و خشم آلود آن بدخو نشست
چین چو جوهر عاقبت بر تیغ آن ابرو نشست
1. بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست
گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست
1. خوشدلی فرش است در هر جا شراب و ساز هست
غم نگردد گرد آن محفل که غم پرداز هست
1. در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست
هر که را دل هست اینجا از اولوالالباب نیست
1. (آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست
بخیه را بر خرقه من چون سپند آرام نیست)
1. ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست
طوطیان را تخته مشقی به از آیینه نیست
1. تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت
از پر و بال پری جاروب این ویرانه داشت
1. در محبت کام نتوان بی دل خونخواره یافت
غنچه خونها خورد تا چون گل دل صدپاره یافت
1. پنجه غیرت دل پرویز را در هم شکست
هر کجا حرفی ز شیرین کاری فرهاد رفت
1. به این عنوان اگر قامت کشد سرو دلارایت
نماید طوق قمری جلوه خلخال در پایت
1. هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست
سرو چون زنگ ز آیینه قمری برخاست
1. تار و پود فلک از ناله پیچیده ماست
پیله اطلس گردون دل غم دیده ماست