1 در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست پشت این لشکر آگاه، دم شمشیرست
2 خبر از صورت احوال جهان نیست مرا چشم حیرت زدگان آینه تصویرست
3 عافیت می طلبی ترک برومندی کن که سر سبز در اینجا علف شمشیرست
1 کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟ که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد
2 توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد
3 عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند بوریا چین جبین در کار آتش می کند
4 از گریبان تجرد سر برون آورده ام بوی پیراهن دماغم را مشوش می کند
1 شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد محیط بیکران در تنگنای جو نمی گنجد
2 فضای پرفشانی از برای بلبلان دارد اگر چه در حریم غنچه گل، بو نمی گنجد
1 سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟
2 ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است چه احتیاج نگارست دست مرجان را؟
3 بر آن گروه حلال است دعوی همت که چین جبهه شمارند مد احسان را
1 غبار خط چو به عزم نبرد می خیزد ز آب چشمه خورشید گرد می خیزد
2 ستاره در قدم او سپند می سوزد سبکروی که چو خورشید فرد می خیزد
1 مصر روشن ز جمال مه کنعان نشود تا برافروخته از سیلی اخوان نشود
2 خواریی هست به دنبال خودآرایی را پرطاوس محال است مگس ران نشود
1 من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟ این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد
2 نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز من آتشی کو تا به فریاد سپند من رسد؟
1 ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا به لب رسید مرا جان و جان نداد مرا
2 به صبر گفتم ازان لب، دهن شود شیرین خط از کمین بدر آمد امان نداد مرا
1 تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت از پر و بال پری جاروب این ویرانه داشت
2 شیشه ناموس من تا بر کنار طاق بود هر که سنگی داشت از بهر من دیوانه داشت
3 می شکست از خون من دایم خمار خویش را چشم مخموری که در هر گوشه صد میخانه داشت
1 مرا به نیم تبسم خراب کرد و گذشت نگاه گرم عنان را به خواب کرد و گذشت
2 فغان که دولت پا در رکاب خوبی را دو چشم ظالم او صرف خواب کرد و گذشت