1 چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟ که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را
2 به یاد روی تو با گل خوشم که طوطی مست به یک نظر نگرد پشت و روی آینه را
1 چو آفتاب بکش جام صبحگاهی را به خاکیان بچشان رحمت الهی را
2 نماز اگر نکنی اختیار آن با توست مباد فوت کنی آه صبحگاهی را
1 گذشت عمر و نگردید پخته طینت ما به آفتاب قیامت فتاد نوبت ما
2 صدای آب روان خواب را گران سازد ز خوش عنانی عمرست خواب غفلت ما
3 مقام نشو و نما نیست این نشیمن پست مگر به ریشه کند زور، نخل همت ما
4 کباب پرتو منت نمی توان گردید بس است دیده بیدار، شمع خلوت ما
1 باقی به حق، ز خویش فنا می کند ترا از عشق غافلی که چها می کند ترا
2 این گردنی که همچو هدف برکشیده ای آماجگاه تیر قضا می کند ترا
3 بگذر ز فکر پوچ تعین که این خیال از بحر چون حباب جدا می کند ترا
1 کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟ از خط جام، حلقه کنم نام عقل را
2 عمری که در ملال رود در حساب نیست چون بشمرم ز عمر خود ایام عقل را؟
3 تفسیده تر ز ریگ روان است مغز ما ضایع مساز روغن بادام عقل را
1 (از رحم بر زمین نزد آسمان مرا دارد بپا برای نشان این کمان مرا)
2 (چون سرو و بید سایه من دام عشرت است هر چند میوه نیست درین بوستان مرا)
3 (از وصل گل مرا چه تمتع، که شرم عشق دارد چو بیضه در بغل آشیان مرا)
1 کو عشق تا به هم شکند هستی مرا؟ ظاهر کند به عالمیان پستی مرا
2 تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار باور نمی کنند تهیدستی مرا
1 عیدست مرگ دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را
2 دل را ز اختلا گرانان سبک برآر دریاب زود این ته دیوار مانده را
1 مجنون کند فریب نگاهت غزاله را بوی خوش تو تازه کند داغ لاله را
2 صد زخم ناف سوز خورد آهوی ختا بر هم زنی چو طره مشکین کلاله را
1 غم روزی نخورد هر که دلش آزاده است روزی اهل تو کل همه جا آماده است
2 جان روشن ندهد تن به کدورت، چه کند تیرگی لازمه آب حیات افتاده است