سجده گاه بوسه از صائب تبریزی دیوان اشعار 48
1. سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است
دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است
1. سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است
دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است
1. شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است
گرد دل گردیدن ما گرد سر گردیدن است
1. خاکساری مشرب و افتادگی دین من است
بالش خارای من از خواب سنگین من است
1. چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟
نظر به پرتو خورشید نیست رنگ ترا
1. خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را
1. سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا
نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا
1. ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا
به لب رسید مرا جان و جان نداد مرا
1. نمی کشد دل غمگین به صبحگاه مرا
که دل ز چهره خندان شود سیاه مرا
1. سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را
چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟
1. ز جلوه تو حیاتی است خاکساران را
که خون مرده شمارند آب حیوان را
1. بهار مایه غفلت بود گرانان را
شکوفه پنبه گوش است باغبانان را
1. به دست شانه مده زلف عنبرین بو را
به خود دراز مگردان زبان بدگو را