1 هیچ کس بی گوشمال روزگار آدم نشد غوطه تا در خون نزد شمشیر صاحب دم نشد
2 نیست گوهر را به از گرد یتیمی کسوتی از غبار خط صفای چهره او کم نشد
3 از شکست خویش بالاتر نباشد هیچ فتح نیست استاد آن که از شاگرد خود ملزم نشد
1 عیدست مرگ دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را
2 دل را ز اختلا گرانان سبک برآر دریاب زود این ته دیوار مانده را
1 به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را
2 هدف از تیر باران سینه پر رخنه ای دارد خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی را
3 مرا با حسن روزافزون او عیشی است بی پایان که در هر دیدنی می گیرم از سر عشقبازی را
1 هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد جز دل ما که به ناداده قناعت دارد
2 قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟
1 زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند
2 خط کشیدم بر سر سوداپرست خویشتن ساده لوحان جهان چین جبین پنداشتند
3 بدگمانی لازم بدباطنان افتاده است گوشه از خلق جهان کردم کمین پنداشتند
1 کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشان که بر مبلغ فزاید از تواضع آنچه کم سازد
1 شوربختی ز دو چشم تر ما می بارد تلخکامی ز لب ساغر ما می بارد
2 از دم تیغ تو آسوده دلان محرومند این رگ ابر همین بر سر ما می بارد
1 نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟ که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد
2 شدم خاک و نیامد بر سر خاکم خدنگ او مگر از بال عنقا ناوک ناز تو پردارد؟
1 گر چنین ابروی او ره می زند اصحاب را رفته رفته طاق نسیان می کند محراب را
2 از شبیخون حوادث عشقبازان غافلند می کند خون در جگر صید حرم قصاب را
3 سیر چشمان خیال از فکر وصل آسوده اند می گزد می شیرمست پرتو مهتاب را
1 در چشم پاکبازان آن دلنواز پیداست آیینه صاف چون شد آیینه ساز پیداست
2 غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی هر چیز از تو گم شد وقت نماز پیداست
3 (هر چند جلوه او بیرون ازین جهان است در آبهای روشن آن سروناز پیداست)