1 وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد ماجرای دل به زلف او به کوتاهی کشد
2 هر کجا حرفی ازان چاک گریبان بگذرد قصه پیراهن یوسف به کوتاهی کشد
1 از پسته تو شور ملاحت چکیده است صبح صباحت از گل رویت دمیده است
2 یارب ز چشم زخم خمارش نگاه دار باغ از بنفشه سرمه مستی کشیده است
1 اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است کآبادی این طایفه موقوف خرابی است
2 آن را که به انگشت توان عیب شمردن در عالم انصاف ز مردان حسابی است!
1 مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟ که شمع امشب سخن از پرده فانوس می گوید
2 مزن حرف سبکباری که پیوند تعلق را یکایک بخیه های خرقه سالوس می گوید
3 گل رنگین لباسی هاست خون خود هدر کردن پر زاغ این سخن را با پر طاوس می گوید
1 نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد نسیم زلفش از دل سینه ها را پاک می سازد
2 رخش هر خون که در دل کرد، شد خط عذرخواه او که خون از مشک گشتن راه خود را پاک می سازد
1 بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود بی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شود
2 غیرت ما ناز از معشوق نتواند کشید بلبل مغرور ما از خنده گل، تر شود
1 ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست عمر دوباره سایه بالای دلبرست
2 کج می کند نظر به خیابان باغ خلد چشمی که محو قامت رعنای دلبرست
3 مطلوب ازان اوست که درد طلب ازوست دلبر در آن دل است که جویای دلبرست
1 به این عنوان اگر قامت کشد سرو دلارایت نماید طوق قمری جلوه خلخال در پایت
2 نخواهی از گزیدن مانع دندان من گشتن اگر دانی چه خونها در جگر دارم ز لبهایت
1 رخساره گلرنگ تو گلزار بهشت است خط گرد گل روی تو دیوار بهشت است
2 طاعات ریایی است کلید در دوزخ زاهد به چه سرمایه خریدار بهشت است
1 عشقبازان چو جلای نظر پاک دهند منصب برق جهانسوز به خاشاک دهند
2 مفلسم، حوصله ناز خریدارم نیست می فروشم به بهای دل اگر خاک دهند
3 (در دو روزش چو سر زلف بهم می شکنی حیف دل نیست که در دست تو بی باک دهند)