نه چنان تنگ گرفته از صائب تبریزی دیوان اشعار 24
1. نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا
که برآرد ز کدورت می گلرنگ مرا
1. نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا
که برآرد ز کدورت می گلرنگ مرا
1. تا به کی دور بود سایه ابراز سر ما؟
خشک باشد لب ما چون جگر ساغر ما
1. رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما
1. صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما
دم شمشیر بود صیقل آیینه ما
1. رنگ بر روی گل آید ز وفاداری ما
سرو بر خویش ببالد ز هواداری ما
1. زهی رخ تو نموداری از بهشت خدا
نهال قد تو برهان عالم بالا
1. (مده ز دست درین فصل جام صهبا را
که موج لاله به می شست روی صحرا را)
1. اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را
گشاده رویی گل کرد باغبان ما را
1. در زیر بار مهره گل نیست دست ما
ز اشک تاک سبحه کند می پرست ما
1. غافل مشو ز رتبه شوق بلند ما
از ساق عرش (حلقه) رباید کمند ما
1. قانع به جرعه نیست لب میگسار ما
میخانه را به آب رساند خمار ما
1. تا کی به شعله ای نزند جوش داغ ما؟
پیش از فتیله چند بسوزد چراغ ما؟