1 نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
2 در دل من نقش چون گیرد، که با خود می برد شوخی عکس تو دام جوهر آیینه را
1 سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما
2 گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود از شکر پیوسته لبریزست جوی شیر ما
1 کام خود از کوشش امید می گیریم ما بخت اگر باشد نبات از بید می گیریم ما
2 خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟ خونبهای شبنم از خورشید می گیریم ما
1 تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما محمل لیلی برون رفته است از هامون ما
2 عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما
1 ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را که ناموس سپاهی هست بر سر چون علم ما را
2 شکست دشمن عاجز دلی از سنگ می خواهد وگرنه نیست از خار ملامت پای کم ما را
1 (سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را به داغ تشنگی تا چند سوزی زان لبان ما را؟)
2 (کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را)
1 یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را
2 ز صرصر گر چه می پاشد ز هم جمعیت خرمن حصار عافیت شد باد دستی خرمن ما را
1 فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را پر پرواز گردد چشم شوخت خواب سنگین را
2 ز تاراج هوسناکان بود ایمن گلستانت که شرمت پای خواب آلود سازد دست گلچین را
1 به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را
2 هدف از تیر باران سینه پر رخنه ای دارد خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی را
3 مرا با حسن روزافزون او عیشی است بی پایان که در هر دیدنی می گیرم از سر عشقبازی را
1 ز هجران که دارد لاله داغی دلسیاهی را؟ غزال دشت از چشم که دارد خوش نگاهی را؟
2 مکن در عشق منع دیده بیدار ما ناصح به خواب از دست نتوان داد ذوق پادشاهی را
3 ز شوق خال مشکینش به گرد کعبه می گردم که ره گم کرده خضری می شمارد هر سیاهی را
4 اگر فردای محشر عفو میر عدل خواهد شد که ثابت می کند بر خود گناه بی گناهی را