1 تا به برگ سبز، خط او چمن را یاد کرد باغبان از خرمی گل را مبارک باد کرد
2 سخت جانان خوب می دانند قدر یکدگر بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد
1 غم پوشش برونم را گرفته است خیال نان درونم را گرفته است
2 ز فکر جامه و نان چون برآیم؟ که بیرون و درونم را گرفته است
1 تا به کام است فلک، خار گل پیرهن است بخت تا سبز بود ساحت گلخن چمن است
2 یوسف از خواری اخوان سر کنعانش نیست هر کجا بخت عزیزی دهد آنجا وطن است
3 جوی شیر از جگر سنگ بریدن سهل است هر که بر پای هوس تیشه زند کوهکن است
1 سبزه خط تو راه دل آگاه زده است این چه خضرست ندانم که مرا راه زده است
2 راهزن نیست در آن دشت که من سیارم تا برون رفته ام از راه، مرا راه زده است
3 دامن پاک بود شرط هم آغوشی حسن گل شبنم زده را ره به گریبانش نیست
4 گر چنین افسون غفلت پنبه در گوشم نهد کاسه سر را خطر از خواب سنگین من است
1 کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
2 هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد
1 چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟ که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را
2 به یاد روی تو با گل خوشم که طوطی مست به یک نظر نگرد پشت و روی آینه را
1 چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود شوق در راه است تا منزل به جای خود بود
2 از شکست شیشه درهم نشکند بال پری تن اگر از پا درآید دل به جای خود بود
1 تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است میی که بوسه بر آن لب زد آب حیوان است
2 دمی که بی سخن عاشقی است شمشیرست دلی که آب ز تیغی نخورده پیکان است
1 آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا طشت آتش ریخت بر سر لاله حمرا مرا
2 هر سر راهی به آگاهی حوالت کرده اند ناله نی شد دلیل عالم بالا مرا
3 نیست در بزم تو جایم، ورنه در هر محفلی می جهد از جا سپند و می نماید جا مرا
1 آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است چه اداها که به آن گوشه ابرو داده است
2 آفتابی است دگر چهره رنگت امروز سفر آینه ای باز مگر رو داده است؟