1 بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله نان ما به خون افتاده است
2 هر چه می گیریم صرف بینوانان می کنیم کاسه دریوزه ما سرنگون افتاده است
1 هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست
2 دخل جهان سفله نگردد به خرج کم چندان که می برند به خاک آرزو بجاست
1 جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت
2 چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست جوش گل راه تماشایی گلزار گرفت
1 (ای لعل تو جان بخش ترا ز عیسی مشرب چشم تو فریبنده تر از لولی مشرب)
2 (در خار و گل دهر به یک چشم نظر کن سرچشمه خورشید شو از معنی مشرب)
3 (چون ابر شب جمعه گران است به خاطر از خشک مزاجان ریا دعوی مشرب)
1 جان من رفتن ازین سینه بی کینه چرا؟ روی گردان شدن از صحبت آیینه چرا؟
2 میفروشان به خدا عالم درویشی هاست نگرفتن به گرو خرقه پشمینه چرا؟
1 جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست در نامه ما یک سر مو سهو قلم نیست
2 ما خود سر طومار شکایت نگشاییم خودگوی، فراموشی احباب ستم نیست؟
3 بر نامه سودازدگان نکته نگیرند داریم جوابی که به دیوانه قلم نیست
1 پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟ چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟
2 در سر آن زلف بی بخت رسا نتوان رسید چاره شبگیر بلندست این ره خوابیده را
1 خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید
2 چند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟ چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنید
3 در رکاب برق دارد پای، ابر نوبهار صاف و درد خاک را چون لاله یک ساغر کنید
1 دل سیاه ارباب غیرت را ز منت میشود شمع ما خاموش از دست حمایت میشود
2 میشود شیطان پا بر جای دیگر بهر نفس در جهان آفرینش هرچه عادت میشود
1 هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست سرو چون زنگ ز آیینه قمری برخاست
2 عشق ازان برق که در خرمن مجنون انداخت دود اول ز سیه خانه لیلی برخاست