1 برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش این زر قلب به کار همه کس نتوان کرد
1 شبنم از روی لطیف تو نظر می دزدد غنچه از شرم تو سر در ته پر می دزدد
2 می کند بیهده دل عیب خود از عشق نهان گل ز خورشید عبث دامن تر می دزدد
1 کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟ از خط جام، حلقه کنم نام عقل را
2 عمری که در ملال رود در حساب نیست چون بشمرم ز عمر خود ایام عقل را؟
3 تفسیده تر ز ریگ روان است مغز ما ضایع مساز روغن بادام عقل را
1 آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشید کی عذار ماه مصر از سیلی اخوان کشید؟
2 عاشقان را از تمتع مانعی جز شرم نیست در حریم وصل می باید مرا هجران کشید
3 می توانی گنج ها از نقد وقت اندوختن گر توانی پای خود چون کوه در دامان کشید
1 داغ عاشق سازگاری کی به مرهم میکند؟ لاله این باغ خون در چشم شبنم میکند
2 دولت گردنده دنیا به استحقاق نیست دور گردون دیو را در دست، خاتم میکند
1 دلاوران که صف کارزار می شکنند به خون گرم من اول خمار می شکنند
2 هنوز ساقی محجوب ما نمی داند که دلبران ز لب خود خمار می شکنند
3 چه حاجت است به می بزم زهدکیشان را؟ به خون یکدگر اینجا خمار می شکنند
1 آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند فکر را شیوه رفتار تو سنجیده کند
2 دل محال است که با داغ هوس جوش زند کعبه حاشا که به بر جامه پوشیده کند
1 خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد انتقام بلبلان از باغ گلچین می کشد
2 کوهکن را عشق اگر هم پله پرویز ساخت رشک خسرو هم شکر بر روی شیرین می کشد
3 چشم بند عیبجویان چشم خود پوشیدن است بی زبانی سرمه در کام سخن چین می کشد
1 چو آفتاب بکش جام صبحگاهی را به خاکیان بچشان رحمت الهی را
2 نماز اگر نکنی اختیار آن با توست مباد فوت کنی آه صبحگاهی را
1 ترا که پنبه گوش شعور سیماب است نفس کشیدن محشر فسانه خواب است
2 هوای وادی غفلت رطوبتی دارد که پای ریگ روان در شکنجه خواب است