1 فکر دنیای دنی کار خدانشناس است هر چه در دل گذرد غیر خدا وسواس است
2 لب ببند از سخن پوچ که صد پیراهن لاغری خوبتر از فربهی آماس است
1 چاره خاک نشینان به قضا ساختن است پیش شمشیر حوادث سپر انداختن است
2 دامن از خلق کشیدن گل شهرت طلبی است این بساطی است که بر چیدنش انداختن است
1 تا به کام است فلک، خار گل پیرهن است بخت تا سبز بود ساحت گلخن چمن است
2 یوسف از خواری اخوان سر کنعانش نیست هر کجا بخت عزیزی دهد آنجا وطن است
3 جوی شیر از جگر سنگ بریدن سهل است هر که بر پای هوس تیشه زند کوهکن است
1 شور دریای وجود از سر پرشور من است رقص مینای فلک از می پرزور من است
2 می زند مور خطش ملک سلیمان بر هم این پریزاد قباپوش که منظور من است
1 اشک از گرمی آه دل من گلگون است طره آه من از سلسله مجنون است
2 سرو آورده خطی سبز ز دیوان قضا کز جهان دست تهی قسمت هر موزون است
1 نامه لاله که داغ جگرش مضمون است چشم بر راه قبول نظر مجنون است
2 در سواد ورق لاله اگر غور کنی گرده دامن لیلی و سر مجنون است
3 رتبه چین جبین اهل هوس نشناسند سکته در مشرب این طایفه ناموزون است
1 یک سر زلف تو در چین و یکی ماچین است چشم بد دور ازان ملک که حدش این است
2 ترسم از دور به چشمش بخورند اهل نظر بس که چون خواب بهاران لب او شیرین است
1 روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است دست امیدم ازان سیب ذقن کوتاه است
2 بی حجابانه به بزم آمد و مستانه نشست گل بچینید که دیوار چمن کوتاه است
1 اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است سخن سرد نسیم جگر سوخته است
2 در بیابان تمنا اثر از منزل نیست می کند آنچه سیاهی، نفس سوخته است
1 راحت و محنت عالم به هم آمیخته است گوهر تجربه در خاک سفر ریخته است
2 هر کجا خار و گلی دست و گریبان بینی حسن و عشق است که با یکدگر آمیخته است
3 برگرفته است ز خاکستر دوزخ مشتی نقش پرداز جهان رنگ سفر ریخته است