1 دل هر کس که مسلم ز علایق رسته است چون سپندی است که از آتش سوزان جسته است
2 چشم احسان ز بخیلان ترشروی مدار چه زنی حلقه بر آن در که ز بیرون بسته است؟
1 جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت
2 چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست جوش گل راه تماشایی گلزار گرفت
1 دل به منت ز من آن یار جفاکیش گرفت گل به رغبت نتوان از کف درویش گرفت
2 کم خود گیر که انگشت نما می گردد هر که چون ماه درین حلقه کم خویش گرفت
1 (دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت ز چارموجه غم در دهان مار گریخت)
2 (خوشا کسی که ازین سایه های پا به رکاب به زیر سایه آن سرو پایدار گریخت)
1 مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست کمند وحدت من چارموجه دریاست
2 گره ز کار کریمان گشاده گردد زود حباب نیم نفس بار خاطر دریاست
3 گریختیم به خاک از سپهر و غافل ازین که خاک، تخته مشق محرران قضاست
1 سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست شبی که صبح ندارد سیاهکاری ماست
2 ز شوق، جسم گران را چنان سبک کردیم که وقت فکر، ردیف فلک سواری ماست
1 ترا که پنبه گوش شعور سیماب است نفس کشیدن محشر فسانه خواب است
2 هوای وادی غفلت رطوبتی دارد که پای ریگ روان در شکنجه خواب است
1 زبان شانه درازست بر سر عالم به این که خدمت زلف تو حق شمشادست
2 جفای چرخ فلک را هم از تو می دانم که شوخ چشمی طفلان گناه استادست
1 دل آرمیده بود گفتگو چو هموارست چمن صحیح بود تا نسیم بیمارست
2 ز سایه روی زمین را کبود می سازد ز ناز بس که نهال قدش گرانبارست
1 ستاره سحر عشق چشم بیدارست غبار لشکر غم ناله شرربارست
2 دلی که نیست در او شور عشق، ناقوس است رگی که نیست در او پیچ تاب، زنارست
3 قدم ز دایره خود برون منه صائب که حصن عافیت نقطه خط پرگارست