یعقوب بد نکرد از صائب تبریزی دیوان اشعار 156
1. یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت
در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟
1. یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت
در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟
1. امروز حسن خط به رخ او مسلم است
یاقوت از شکسته آن زلف، درهم است
1. نرمی حصار عافیت جان روشن است
از موم پشت آینه بر کوه آهن است
1. ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست
طرز نگاه کردن چشم غزال ازوست
1. تا عارضت ز آتش می برفروخته است
بر آسمان ستاره خورشید سوخته است
1. زلفت که همچو شام غریبان گرفته است
صبح نشاط در ته دامان گرفته است
1. از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است
1. در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است
در توبه شکسته خرابات گم شده است
1. خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است
1. دل بی خیال طایر شهپر بریده است
بی فکر روح پای به دامن کشیده است
1. از پسته تو شور ملاحت چکیده است
صبح صباحت از گل رویت دمیده است
1. آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است
خود را به زیر بال سمندر کشیده است