1 عشق ترا به رونق ما احتیاج نیست این برق را به مشت گیا احتیاج نیست
2 در زیر بار منت عریان تنی مرو ملک تجردست، قبا احتیاج نیست
1 تا عارضت ز آتش می برفروخته است بر آسمان ستاره خورشید سوخته است
2 ای آتش و سپند دگر وقت همرهی است چشم بدی به زخم دلم بخیه دوخته است
1 (صبا در هم خبر از طره جانانه می گوید سخن های پریشان با من دیوانه می گوید)
2 (سری خم کرده ابرویت به سوی چشم، می دانم که حرف کشتنم با نرگس مستانه می گوید)
1 به تیغ هر که شود کشته پایدار شود رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
2 ز چارپای عناصر پیاده هر کس شد به یک نفس چو مسیحا فلک سوار شود
1 زمین خشک، گلزار از می گلفام میگردد فلک بر مدعا گردش کند چون جام میگردد
1 اول به ظالمان اثر ظلم می رسد پیش از هدف همیشه کمان ناله می کند
1 دل بی خیال طایر شهپر بریده است بی فکر روح پای به دامن کشیده است
2 معیار آرمیدگی مجلس است شمع تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است
1 حیرتکده چشم مرا خواب ندیده است افتادگی اشک مرا آب ندیده است
2 کم لاف ز همچشمی اش ای آهوی وحشی این طرز نگه چشم تو در خواب ندیده است!
1 خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد رخ او جام می را در لباس لاله می آرد
2 نه از تیشه است کوه بیستون را ناله و زاری شکوه حسن شیرین سنگ را در ناله می آرد
1 می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان در لباس خدمت اظهار ملالت می کند