1 آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است در آخر بازار، فروشنده کریم است
2 از جلوه بیاسا که ز بیداد خزان سرو آزاد ازان است که یک جای مقیم است
1 کی دلِ دیوانهٔ من رام آهو میشود؟ صحبت من قال از چشم سخنگو میشود
2 سر فرو نارد به اسباب دو عالم همتش از دل هرکس که تیر او ترازو میشود
3 سیرت بد، صورت نیکو نمیگیرد به خود خشم چون صورت پذیرد چین ابرو میشود
1 با دلم آتش نگاهی دستبازی می کند برق با عاجز گیاهی دستبازی می کند
2 شکوه گل را به دیوان مروت می بریم سخت با طرف کلاهی دستبازی می کند
3 در میان قمریان چون طوق بر گردن نهم؟ سرو من با هر گیاهی دستبازی می کند
4 پیچ و تاب رشته جانم گذشت از حد، مگر با عنانش دادخواهی دستبازی می کند؟
1 چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد که عاشق هر دو عالم را به یک نظاره می بخشد
2 غلط بخشی تماشا کن که خورشید بلنداختر ز گلها رنگ می گیرد به سنگ خاره می بخشد
1 ای دل بی درد، آزادی بس است این همه آزار ما دادی بس است
2 سرفرازی میوه آزادگی است سرو خضر راه این وادی بس است
1 کاوش مژگان او از بس که دست انداز کرد صفحه آیینه را چون سینه شهباز کرد
2 چون نگردد آب حیوان در مذاق خضر تلخ؟ تیغ او در ماتم من زلف جوهر باز کرد
1 صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما دم شمشیر بود صیقل آیینه ما
2 بی قدح راه به غیب دهن خود نبریم عالم آب بود خلوت آیینه ما
3 هر که ناخن به جگرکاوی ما تیز کند ماه عیدست به چشم دل بی کینه ما
1 (غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)
2 (غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)
3 ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد ازین باد مخالف کشتی دولت خطر دارد
4 مخور زنهار از همواری وضع جهان بازی که این بیدادگر در موم پنهان نیشتر دارد
1 میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم که شامم صبح یا صبح امیدم شام می گردد
2 به گمنامی قناعت کن دل روشن اگر خواهی که در چشم نگین عالم سیاه از نام می گردد
1 لعل سیراب تو ترخنده به صهبا زده است نگهت زهر به سرچشمه مینا زده است
2 گوهر جرات من در صدف طوفان نیست بارها قطره من بر صف دریا زده است