سرو را از جلوه از صائب تبریزی دیوان اشعار 144
1. سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد
خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
1. سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد
خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
1. عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد
جذبه خورشید شبنم را به بالا می برد
1. قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است
که عشق تازه عذاران بهار زنده دلی است
1. ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست
خبر ز حال من و تنگدستی من نیست
1. خیال طره او در دل خراب گذشت
چه موج بود که مستانه بر حباب گذشت
1. مرا به نیم تبسم خراب کرد و گذشت
نگاه گرم عنان را به خواب کرد و گذشت
1. ترخنده از عرق به می ناب زد رخت
باز این چه نقش بود که بر آب زد رخت
1. هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست
می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست
1. ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست
حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟
1. ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
عمر دوباره سایه بالای دلبرست
1. چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است
بر کاینات از ته ل خنده لایق است
1. موج خطر سفینه اهل توکل است
در رهگذار راست روان تیغ کج پل است