1 باده ای را نپرستم که خرابم نکند گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند
2 خون منصورم و بیداردلی جوش من است می طفل افکن افسانه به خوابم نکند
3 آب گشته است دل یک چمن از خنده من می شود حشر مکافات گلابم نکند؟
1 داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهند گوهری را که عزیزست به گنجینه نهند
2 بی تو جمعی که نظر آب دهند از گلزار تشنگانند که بر ریگ روان سینه نهند
3 قسمت مردم هموار نگردد سختی بالش از موم به زیر سر آیینه نهند
1 نگه دارد خدا آن سیمتن را از گزند ما! که اخگر در گریبان دارد آتش از سپند ما
2 ز گیرودار ما آسوده باش ای آهوی وحشی که از بس نارسایی چین نمی گیرد کمند ما
1 چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد ز گرد بالش خورشید متکا سازد
2 عبث به کینه ما گرم می شود دشمن سموم را چمن خلق ما صبا سازد
3 ترا که باده لعلی است در قدح مپسند که استخوان مرا درد کهربا سازد
1 می چسان مغز من آتش روان را پرورد؟ روغن بادام چون ریگ روان را پرورد؟
2 زود باشد غوطه در بحر تهیدستی زند چون صدف هر کس یتیم دیگران را پرورد
1 تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما محمل لیلی برون رفته است از هامون ما
2 عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما
1 چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟ چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟
2 از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام کی به یک کشتی شکستن خشم طوفان بشکند؟
1 گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند فتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کند
2 با حجاب او چه سازم کز نسیم یک نگاه عارض او از عرق صد پیرهن گل می کند
1 ماه از حجاب روی تو پروین عرق کند آیینه را شکوه جمال تو شق کند
2 اسکندرست اگر چه بود در لباس فقر هر کس که اختصار به سد رمق کند
3 چون با رخ تو چهره شود مه، که آفتاب از شرم عارضت ز شفق خون عرق کند
1 لبش به ظاهر اگر حرف شکرین دارد ز خط سبز همان زهر در نگین دارد
2 عجب که پشت زمین خم چو آسمان نشود ز منتی که خرام تو بر زمین دارد
3 حجاب روشنی دل بود حلاوت عیش که موم روز سیاهی در انگبین دارد