در دور خط آن سیم از صائب تبریزی دیوان اشعار 431
1. در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد
خط ابجد بی رحمی آن غنچه دهن شد
...
1. در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد
خط ابجد بی رحمی آن غنچه دهن شد
...
1. لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد
شاد از تو غم اندوخته ای نیست نباشد
...
1. توفیق، مرا رخت به منزل نرساند
خاشاک مرا موج به ساحل نرساند
...
1. ترسم که مرا عشق به مردی نرساند
دل را به شفاخانه دردی نرساند
...
1. چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند
چون جلوه کند، سرو ز رفتار بماند
...
1. جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند
چندان که به گردش بود این دایره، هستند
...
1. کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند
...
1. جویای تو آسودگی از مرگ نبیند
در خاک، طلبکار تو از پا ننشیند
...
1. تا صدق طلب خضر من آبله پا بود
هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود
...
1. احوال دل خسته به اغیار مگویید
حال سرشوریده به دستار مگویید
...
1. (شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
...
1. کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟
کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟
...