1 نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
2 در دل من نقش چون گیرد، که با خود می برد شوخی عکس تو دام جوهر آیینه را
1 سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
2 قسمت سوداگر بیتالحزن دست تهی است صرفه سودای یوسف را زلیخا میبرد
1 یک سر زلف تو در چین و یکی ماچین است چشم بد دور ازان ملک که حدش این است
2 ترسم از دور به چشمش بخورند اهل نظر بس که چون خواب بهاران لب او شیرین است
1 برازنده تاج و تخت و کلاه خدیو جوان بخت عباس شاه
2 چو بر تخت فرمانروایی نشست به نظم ممالک برآورد دست
3 نسق کرد از علم کار آگهی به فرمانبری کار فرماندهی
4 به تلقین دولت در آغاز کار حدود خدایی نمود استوار
1 در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است در توبه شکسته خرابات گم شده است
2 آن طفل مشربیم که در مشت خاک ما بس گوهر گرامی اوقات گم شده است
1 داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد برگریزان زبان شد، گفتگو آخر نشد
2 شد به هم پیچیده طومار حیات جاودان داستان زلف بی پایان او آخر نشد
1 عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد خوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهد
2 در طلسم قیمت من ره نمی یابد شکست بی سبب گرد کسادی خاکمالم می دهد
1 سرکشم ز ابر بهاری گذشته است شراب من از خوشگواری گذشته است
2 چرا ابرویت چون هلالی نباشد؟ که عمرش به بیمارداری گذشته است
1 تماشای تو از دل سینهها را پاک میسازد شکرخند تو جانها را گریبان چاک میسازد
2 نمیآید ز شوخی بر زمین پا آن ستمگر را به امید چه عاشق خویشتن را خاک میسازد؟
1 چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟ خار مانع نشود قافله ریگ روان را
2 نکنند اهل دل از کجروی چرخ شکایت کجی تیر بود باعث آرام نشان را
3 نغمه در زاهد پوسیده سرایت ننماید این نسیمی است که از جای کند سرو جوان را