1 اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را گشاده رویی گل کرد باغبان ما را
2 وصال او به نسیم ملامت ارزان است تفاوتی نکند حرف باغبان ما را
1 سرزلف سخن آن روز به دستم دادند که به هر مو چو سر زلف شکستم دادند
2 پرده دیده من کاغذ سوزن زده شد تا سر رشته مقصود به دستم دادند
3 نیست در طالع من عقده گشایی، ورنه عقده چون تاک به اندازه دستم دادند
1 چشم مستت سرمه را بیهوشدارو میکند زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو میکند
2 بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد سرو را انگشت حیرت بر لب جو میکند
1 کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟ به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد
2 ز بس تلخ است کامم از حدیث تلخ، حیرانم که چون با راستی نی را شکر در استخوان بندد
1 (حاجت از خاک مراد در میخانه طلب دم همت ز لب خامش پیمانه طلب)
2 (مشرق گوهر جودست کف ابر بهار هر چه خواهد دلت از گریه مستانه طلب)
1 عیب در چشم و دل پاک هنر میگردد کف بیمغز درین بحر گهر میگردد
2 چون کند عاشق بیتاب عنانداری خود؟ کز نشیب آب به پابوس تو برمیگردد!
1 به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد که از جوهر به گوش من صدای بال می آمد
2 گذشتن بر تو دشوارست از دریای بی پایان وگرنه گریه شادی به استقبال می آمد!
1 مگر از ناله بلبل دل ما بگشاید ورنه پیداست چه از باد صبا بگشاید
2 می تواند گره از غنچه پیکان وا کرد هر نسیمی که دل تنگ مرا بگشاید
3 صبح را بخیه انجم نشود مهر دهن نتوان بست دری را که خدا بگشاید
1 گرفتار محبت دوست از دشمن نمیداند ز راحت دشمنیها گلخن از گلشن نمیداند
2 به ریزش میتوان تسخیر خوبان کرد، چشم من! کسی این چشمه را بهتر ز چشم من نمیداند
1 دل به منت ز من آن یار جفاکیش گرفت گل به رغبت نتوان از کف درویش گرفت
2 کم خود گیر که انگشت نما می گردد هر که چون ماه درین حلقه کم خویش گرفت