آخر غبار خط تو از صائب تبریزی دیوان اشعار 419
1. آخر غبار خط تو گرد کساد شد
جوهر به چشم آینه موی زیاد شد
...
1. آخر غبار خط تو گرد کساد شد
جوهر به چشم آینه موی زیاد شد
...
1. خالش بلای جان ز خط مشکبار شد
پرهیز ازان ستاره که دنباله دار شد
...
1. بال و پر محیط ز موج آشکاره شد
گردد یکی هزار چو دل پاره پاره شد
...
1. آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
در بیستون من اثر از کوهکن نماند
...
1. گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد
دیهیم نخوت از سر قیصر گرفته اند
...
1. مردم ز حد خویش برون پا نهادهاند
راه هزار تفرقه بر خود گشادهاند
...
1. روشندلان که آینه جان زدوده اند
از روی حشر پرده هم اینجا گشوده اند
...
1. این ریش پروران که گرفتار شانه اند
غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند
...
1. جوش سخن من بود از جذبه مردان
هر خام مرا بر سر گفتار نیارد
...
1. رخسار تو با خط سیه کار چه سازد؟
آیینه به تردستی زنگار چه سازد؟
...
1. می بی خبر از نرگس شهلای تو ریزد
خمیازه نمکسود ز لبهای تو ریزد
...
1. از دیده حیرت زده چون آب نریزد؟
از دست چسان آینه سیماب نریزد؟
...