1 (مده ز دست درین فصل جام صهبا را که موج لاله به می شست روی صحرا را)
2 (جنون ما به نسیم بهانه ای بندست بس است آتش گل دیگجوش سودا را)
1 رخسار تو شاداب تر از لاله طورست شبنم گل سیراب ترا دیده شورست
2 بسیار به از صحبت ابنای زمان است در مشرب من، خلوت اگر خلوت گورست
3 خواری ز طمع دور نگردد که عصاکش هر چند که در پیش بود پیر و کورست
1 خوشا دردی که مهرم از لب خاموش بردارد خوشا جوشی که از سر دیگ را سرپوش بردارد
2 درین میخانه از خاکی نهادان چون سبوی می که بار دوش می گردد که بار از دوش بردارد؟
3 دم مشکل گشایی هست با مطرب که گر خواهد سبک چون پنبه سنگینی مرا از گوش بردارد
1 خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد خرام موج در دامان دریا بار می زیبد
2 ز پیش چشم دل بردن، به زیر چشم دل دادن به خال گوشه چشم تو ای پرکار می زیبد
3 به کار گل نبندد اهل دل را هیچ کس زاهد ترا تسبیح بر گردن، مرا زنار می زیبد
1 از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت
2 ما را بس است گوشه ابروی التفات این صید رام را به کمان می توان گرفت
3 افتادگی است چاره خصم سبک عنان با خاک پیش آب روان می توان گرفت
1 خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرد دامن افشان چو نسیم از سر دنیا گذرد
2 در دل سنگ توان رخنه به همواری کرد رشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذرد
3 به شتابی که گذشتم من ازین وحشتگاه رفرف موج مگر از سر دریا گذرد
1 خال تو ریشه در شکرستان دوانده است در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است
2 جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟
1 (راه سخنم معنی بسیار گرفته است از جوش گل این رخنه دیوار گرفته است)
2 (با صاف ضمیران به ادب باش که بسیار از آب گهر آینه زنگار گرفته است)
3 (آن رهرو افسرده اساسم که مکرر دامان مرا سایه دیوار گرفته است)
1 ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد گره به ناخن از ابروی باز نتوان کرد
2 مرا ز عالم تکلیف عشق بیرون برد چو دل به جای نباشد نماز نتوان کرد
3 اگر ز لوث ریا سجده گاه باید پاک به غیر دامن مستان نماز نتوان کرد
1 عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟
2 بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست که نظربند ز خار سر دیوار کنند