سحر که پرده ز از صائب تبریزی دیوان اشعار 360
1. سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
( ) زلزله در ملک خاور اندازند
...
1. سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
( ) زلزله در ملک خاور اندازند
...
1. درست سازد اگر شیشه شیشه گر شکند
خوشم که عشق دلم را به یکدگر شکند
...
1. دلاوران که صف کارزار می شکنند
به خون گرم من اول خمار می شکنند
...
1. ترا که چتر زراندود آفتاب بود
هلال عید به اندازه رکاب بود
...
1. ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود
نظر به قامت رعنای او پیاده بود
...
1. به تیغ هر که شود کشته پایدار شود
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
...
1. ز درد می دل زهاد با صفا نشود
که چشم آبله روشن به توتیا نشود
...
1. محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد
...
1. فیض در دامن صحرای جنون می باشد
خاک این بادیه آغشته به خون می باشد
...
1. آب بر آتش هر بی سر و پا افشاند
چون رسد نوبت ما، دست به ما افشاند
...
1. ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند
غافل از جنت دربسته خلوت شده اند
...
1. سرزلف سخن آن روز به دستم دادند
که به هر مو چو سر زلف شکستم دادند
...