نی اگر از دل پررخنه از صائب تبریزی دیوان اشعار 372
1. نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند
راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند
...
1. نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند
راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند
...
1. دل چو آرایش مژگان تر خویش کند
داغ را آینه دار جگر خویش کند
...
1. عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟
پیش خورشید صف آرایی شبنم چه کند؟
...
1. آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند
فکر را شیوه رفتار تو سنجیده کند
...
1. خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
برق در بوته خاشاک اقامت نکند
...
1. باده ای را نپرستم که خرابم نکند
گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند
...
1. عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟
...
1. عشقبازان چو جلای نظر پاک دهند
منصب برق جهانسوز به خاشاک دهند
...
1. داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهند
گوهری را که عزیزست به گنجینه نهند
...
1. دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود
...
1. می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود
...
1. پیش ازین سینه ام از چاک گلستانی بود
هر شکاف از دل چاکم لب خندانی بود
...