1 گل از شرم رخ او خون به روی خویشتن مالد زبان لاف را بر خاک، شمع انجمن مالد
2 نیاید از لطافت در نظر آن پیکر سیمین مگر آن سرو سیم اندام صندل بر بدن مالد
3 به تهمت خوار گرداندن عزیزان را به آن ماند که پیه گرگ، یوسف را کسی بر پیرهن مالد
1 آنچه می دانیش روی به خون اندوده ای است آنچه سروش می شماری تیغ زهرآلوده ای است
2 آنچه برگ عیش می دانی درین بستانسرا پیش چشم اهل بینش دست بر هم سوده ای است
3 عشق پنهانی خنک چون ناز حسن خانگی است شیوه های دلفریب عشق در دیوانگی است
4 نغمه لبیک، غمازست در راه طلب جامه احرام اینجا پرده بیگانگی است
1 نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
2 از گریبان تجرد سر برون آورده ام بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
3 حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
4 سایه بال هما ارزانی خورشید باد برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند
1 ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد
2 غرور حسن دارد غافل از خط لاله رویان را نظر طاوس را از پر به پای خود نمی افتد
3 چرا معشوق عاشق پیشه من در دل شبها به گرد خود نمی گردد، به پای خود نمی افتد
1 ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد که از هر لاله نقش پای گلگون در نظر دارد
2 دلم از فکر مژگانش نمی آید برون صائب همیشه خون گرم من جدل با نیشتر دارد
1 آن که چشمان ترا نشأه بیهوشی داد مستمندان ترا ذوق جگرنوشی داد
2 لب فرو بستنم از ناله ز بی دردی نیست نفس سوخته ام سرمه خاموشی داد
1 شنیدم آنقدر از دوستان تلخ که شد شیرینی جان در دهان تلخ
2 نباشد چشم او بی زهر چشمی بود بیمار را دایم دهان تلخ
1 زلفت که همچو شام غریبان گرفته است صبح نشاط در ته دامان گرفته است
2 از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟ ما را میان بادیه باران گرفته است
3 (این سهو بین که دیده حق ناشناس من روی ترا برابر قرآن گرفته است)
4 از ابر نوبهار چمن جان گرفته است گلزار رنگ چهره مستان گرفته است
1 مس وجود مرا درد کیمیا باشد طلای بی غش من درد بی دوا باشد
2 حصار عافیت من شده است درویشی دعای جوشن من نقش بوریا باشد
3 ز آشنایی مردم، گزیده هر کس شد کناره گیرد ازان سگ که آشنا باشد
1 سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست شبی که صبح ندارد سیاهکاری ماست
2 ز شوق، جسم گران را چنان سبک کردیم که وقت فکر، ردیف فلک سواری ماست