رهنوردی که مدارش از صائب تبریزی دیوان اشعار 324
1. رهنوردی که مدارش به توکل گذرد
گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد
...
1. رهنوردی که مدارش به توکل گذرد
گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد
...
1. داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم
که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
...
1. قطع امید ازان زلف دوتا نتوان کرد
دامن دولت جاوید رها نتوان کرد
...
1. برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش
این زر قلب به کار همه کس نتوان کرد
...
1. هر که شبها ز سر زانوی خود بالین کرد
غنچه سان جیب و بغل پرسخن رنگین کرد
...
1. هر کجا از خط سبز تو سخن می خیزد
موی از سبزه بر اندام چمن می خیزد
...
1. مرغ من در بغل بیضه هم آزاد نبود
آشیان هیچ کم از خانه صیاد نبود
...
1. نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود
به چه کار آیدم آن گل که در او بو نبود؟
...
1. مصر روشن ز جمال مه کنعان نشود
تا برافروخته از سیلی اخوان نشود
...
1. رام عاشق نشدن، کام زلیخا دادن
همه از یوسف بازاری ما می آید
...
1. سخنی کز دهن تنگ تو برمیآید
راز غیب است که از پرده به در میآید
...
1. خون به جوشم ز خط غالیه گون می آید
این بهاری است کز او بوی جنون می آید
...