1 دو دل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد
2 فروتنی است برازنده از سرافرازان که خوشنماست شکستی که بر کلاه افتد
1 باقی به حق، ز خویش فنا می کند ترا از عشق غافلی که چها می کند ترا
2 این گردنی که همچو هدف برکشیده ای آماجگاه تیر قضا می کند ترا
3 بگذر ز فکر پوچ تعین که این خیال از بحر چون حباب جدا می کند ترا
1 نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند
2 می زند مار به هر عضو، ولی نی ماری است که به غیر از دل آگاه به جایی نزند
3 خون ما را که دل آهن ازو جوش کند جوهر تیغ محال است که خس پوش کند
4 دل بی طاقت ما صبر ندارد، ورنه حسن از آیینه محال است فراموش کند
1 دم گرچه پیش آینه عالم نمیزند آیینه پیش عارض او دم نمیزند
2 از پنبه داغ ما نرود زنده در کفن از بخیه زخم ما مژه بر هم نمیزند
3 از ششدر جهات، مرا نقش کم رهاند گیرد اگر کسی کم خود، کم نمیزند
1 گر چنین سرو ز بالای تو درهم گردد طوق هر فاخته ای حلقه ماتم گردد
2 دولتی را که چو خورشید رسد وقت زوال نورش افزون شود و سایه او کم گردد
1 سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است
2 از لب شیرین چه می خواهند خون کوهکن؟ زخم دندان تأسف خونبهای او بس است
1 اشک ما آتش حل کرده به دامن دارد دانه سوختگان برق به خرمن دارد
2 با کلاه نمد خویش بسازید که شمع تاج بر طرف سر و اشک به دامن دارد
3 آن به سرچشمه مقصود تواند ره برد که دلی تنگ تر از چشمه سوزن دارد
1 ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست طوطیان را تخته مشقی به از آیینه نیست
2 هر طرف چشم افکنی داغی به خون غلطیده است هیچ باغ دلگشایی به ز چاک سینه نیست
1 موج خطر سفینه اهل توکل است در رهگذار راست روان تیغ کج پل است
2 ز افتادگی چو شبنم گل نیستم غمین چون پله ترقی من در تنزل است
1 خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد اگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذارد
2 ز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی گردد الهی هیچ کس سر بر سر بیمار نگذارد
3 ز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا دارد همان بهتر که ناصح بر سرم دستار نگذارد