1 هر کس طمع روی دل از مردم خس داشت امید شکرخند گل از چاک قفس داشت
2 هر کس که درین دایره از ناموران شد مانند نگین چشم به دست همه کس داشت
3 برگشت ز لب جان به تن خسته دگربار تا روی تو آیینه مرا پیش نفس داشت
1 ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد گریه من نمک طرز ز طوفان دارد
2 یک نگه کردن ما این همه آزار نداشت باغبان حق نگاهی به گلستان دارد
1 سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد چو رشته غوطه به سرچشمه گهر می خورد
2 سفر گزین که به چشم جهان شوی شیرین عزیز مصر شب و روز این شکر می خورد
3 خوش آن ملال که از آستین مرهمیان نسیم سوده الماس بر جگر می خورد
1 هر که چشم رغبت از نظاره مرغوب بست بر دل آسوده راه یک جهان آشوب بست
2 از زلیخای هوس بگریز کاین بی آبرو تهمت آلودگی بر دامن محبوب بست
3 گفتم از دنیا فشانم دست در پایان عمر حرص پیری از عصا دست مرا بر چوب بست
1 دارد سری به کاکل او هر سری که هست دربند اوست هر دل غم پروری که هست
2 در حلقه اطاعت حق پایدار باش تا بر رخت گشاده شود هر دری که هست
3 دنیا کند به دل سیهان میل بیشتر از شش جهت به هند رود هر زری که هست
1 نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود به چه کار آیدم آن گل که در او بو نبود؟
2 بیستون پیش سبکدستی ما بی وزن است عشق را سنگ کم اینجا به ترازو نبود
1 ز ناله ام در و بام قفس نگارین است ز گریه ام چمن روزگار رنگین است
2 خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش بهار نسخه آن پنجه نگارین است
3 به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم؟ که این کتاب مناسب به خانه زین است
4 چسان به بستر آسودگی نهم پهلو؟ مرا که خواب پریشان به زیر بالین است
1 دل آرمیده بود گفتگو چو هموارست چمن صحیح بود تا نسیم بیمارست
2 ز سایه روی زمین را کبود می سازد ز ناز بس که نهال قدش گرانبارست
1 پیش اشکم که خروشنده تر از سیلاب است بحر را مهر خموشی به لب از گرداب است
2 تا ازان حسن رباینده نظر یافته است آب آیینه رباینده تر از سیلاب است
1 نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد
2 نگاه آن که بر آیینه روی تو می غلطد دمش آیینه آب گهر را بی صفا سازد
3 رخ مقصود از آیینه وقتی جلوه گر گردد که مالش استخوان پیکرت را رونما سازد