ز راه چشم، غم از صائب تبریزی دیوان اشعار 264
1. ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد
ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد
...
1. ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد
ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد
...
1. امید وقت خوش از جمع دیوان داشتم، غافل
که تصحیح دواوین، خونی اوقات من گردد!
...
1. چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد
نشیند هر که با من یک نفس همدرد می گردد
...
1. ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد
خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد
...
1. به کوی عشق زاهد دشمن ناموس می گردد
اگر زاغ آید اینجا غیرت طاوس می گردد
...
1. به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد
خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد
...
1. کم و بیش جهان در نیستی همسنگ میگردد
به دریا سیل الوان چون رسد یکرنگ میگردد
...
1. زمین خشک، گلزار از می گلفام میگردد
فلک بر مدعا گردش کند چون جام میگردد
...
1. (جنون از نشئه هشیاری من ننگ میگیرد
ز نور توبهام آیینه دل زنگ میگیرد)
...
1. قضا تا نسخه کفر از خط جانانه می گیرد
جنون هم سر خط داغ از من دیوانه می گیرد
...
1. ز فکر قامتی در دل خرامان شعله ای دارم
که استغنا به صد شمع تجلی می توانم زد
...
1. نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد
که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد
...