دل سیاه ارباب از صائب تبریزی دیوان اشعار 252
1. دل سیاه ارباب غیرت را ز منت میشود
شمع ما خاموش از دست حمایت میشود
1. دل سیاه ارباب غیرت را ز منت میشود
شمع ما خاموش از دست حمایت میشود
1. گنج در ویرانه من مار ارقم میشود
زعفران در سینه من ریشه غم میشود
1. کی دلِ دیوانهٔ من رام آهو میشود؟
صحبت من قال از چشم سخنگو میشود
1. عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد
خوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهد
1. عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید
با کمال بی نیازی ناز می باید کشید
1. آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشید
کی عذار ماه مصر از سیلی اخوان کشید؟
1. خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید
کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید
1. گل نشکفته من در چمن هرگز نمیخوابد
به شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمیخوابد
1. خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد
خرام موج در دامان دریا بار می زیبد
1. ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد
ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد
1. مصفا چون شود دل در غبار تن نمیگنجد
که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمیگنجد
1. شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد
محیط بیکران در تنگنای جو نمی گنجد