1 ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست روزی ز دل خود خورد آن را که زبان نیست
2 (یاری که نگیرد دلش از دوری منزل در وادی تجرید به جز ریگ روان نیست)
1 گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسید خاری از پا نکشیدم که به چشمم نخلید
2 عالم افروزی حسن از نظر پاکان است گل خورشید ز فیض نفس صبح دمید
1 تا به کی دور بود سایه ابراز سر ما؟ خشک باشد لب ما چون جگر ساغر ما
2 شعله پیش جگر سوخته ما خام است بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما
1 نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟ یوسف مصر کی این چاه زنخدان دارد؟
2 راز این سینه صد چاک چرا گل نکند؟ که دریده دهنی همچو گریبان دارد
1 که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟ خطی چون نیش زنبوران ز جوی انگبین خیزد
2 ز فیض خاکساری سرفراز نه چمن گشتم که می گفت این چنین سروی ازین آب و زمین خیزد
1 (جنون از نشئه هشیاری من ننگ میگیرد ز نور توبهام آیینه دل زنگ میگیرد)
2 (هلال عید در قلب شفق دانی چه را ماند؟ چو شمشیری که از خون شهیدان رنگ میگیرد)
1 (دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند)
2 (هر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبش تلخی بادام را شکر تلافی می کند)
1 این ناقصان که فخر به انساب می کنند پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنند
2 اسلاف را هم از نسب خود کنند خوار بس نیست این ستم که به اعقاب می کنند؟
1 دل به دام زلف آن مشکین کمند افتاده است مرغ بی بال و پری در کوچه بند افتاده است
2 در حریم خاکساری سرکشی را بار نیست شعله این بزم در پای سپند افتاده است
1 ز فکر قامتی در دل خرامان شعله ای دارم که استغنا به صد شمع تجلی می توانم زد