1 از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند چشم بلبل در پی آن طره دستار ماند
2 روی حرف طوطیان هر چند با آیینه است دید تا آیینه ات را طوطی از گفتار ماند
3 می سراید زاغ خط او به آواز بلند کز گلستانش همین خار سر دیوار ماند
4 پنجه دشمن گریبان مرا از بخت بد نوبت دامن گرفتن چون رسید از کار ماند
1 دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد تا ز جوش افتاد می آواره از میخانه شد
2 دل ز ترک آرزو بر آرزوها دست یافت میهمان ترک فضولی کرد صاحبخانه شد
3 هیچ کافر را مبادا آرزو در دل گره! عاقبت مشت گل ما سبحه صد دانه شد
1 غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد ز پاره های دل آن خاک را یمن سازد
2 وفا مجوی ز مصر وجود، هیهات است که بوی پیرهن اینجا به پیرهن سازد
1 حقپرستانی که از عشق خدا دم میزنند گام اول پشت پا بر هر دو عالم میزنند
2 میکنند آنان که حق را بهر دنیا بندگی بوسه بر دست سلیمان بهر خاتم میزنند
1 گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند هر نفس خود را به رنگی در دلم شیرین کند
2 دانی از خارا بریدن مطلب فرهاد چیست؟ می کند مشقی که چون جا در دل شیرین کند
1 شراب روز دل لاله را سیه دارد چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد
2 به داد و عدل بود خسروی، نه طبل و کلاه وگرنه شاهین، هم طبل و هم کله دارد
3 برآورد ز گریبان رستگاری سر کسی که سر به ته از خجلت گنه دارد
1 خوشدلی فرش است در هر جا شراب و ساز هست غم نگردد گرد آن محفل که غم پرداز هست
2 در صدف گوهر جدا باشد ز آغوش صدف وصل هجران است هر جا دورباش ناز هست
1 تا دل از زلفش جدایی کرد از جان سیر شد نافه تا افتاد دور از ناف آهو پیر شد
2 روزی لب تشنگان را می دهد سامان خدا دایه هر خونی که خورد از دست طفلان، شیر شد
1 مرغ من در بغل بیضه هم آزاد نبود آشیان هیچ کم از خانه صیاد نبود
2 دل بی درد من از خواب فراموشی جست نامه دوست کم از سیلی استاد نبود
1 ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد
2 گسستن رشته مهر و محبت را بود مشکل رهایی نیست مرغی را که دست آموز می گردد
3 کند افتادگی چون خاک ره هر کس شعار خود اگر با آسمان گردد طرف، فیروز می گردد
4 بشو از عیش شیرین دست تا گردد دلت روشن که موم از شهد چون شد دور، بزم افروز می گردد