گه لب لعلش دهد از صائب تبریزی دیوان اشعار 216
1. گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند
هر نفس خود را به رنگی در دلم شیرین کند
...
1. گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند
هر نفس خود را به رنگی در دلم شیرین کند
...
1. می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان
در لباس خدمت اظهار ملالت می کند
...
1. روح را با تن شکمپرور برابر میکند
بادبان را کشتی پربار لنگر میکند
...
1. میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم
که شامم صبح یا صبح امیدم شام می گردد
...
1. ز عشق افزون تمنای دل خودکام می گردد
ز خورشید قیامت این ثمرها خام می گردد
...
1. کدامین سینه مجروح مهمان تو می گردد؟
که شور حشر بر گرد نمکدان تو می گردد
...
1. دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد
تسلی تشنه دیدار از کوثر نمی گردد
...
1. کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد
...
1. خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد
رخ او جام می را در لباس لاله می آرد
...
1. ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد
ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد
...
1. نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟
که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد
...
1. خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد
که پیرو پیش رو از پیشرو دایم سیر دارد
...