1 (چشمت که راه توبه احباب می زند ساغر به طاق ابروی محراب می زند)
2 (یک صبحدم به طرف گلستان گذشته ای شبنم هنوز بر رخ گل آب می زند؟)
1 از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد
2 چون صدف هر قطره آبی که در کامم چکید از هوای خاطر افسرده من سنگ شد
1 خلد تسخیر دل اهل محبت نکند برق در بوته خاشاک اقامت نکند
2 کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!
1 درست سازد اگر شیشه شیشه گر شکند خوشم که عشق دلم را به یکدگر شکند
2 به روغن آتش سوزان نمی شود خاموش خمار جاه محال است سیم و زر شکند
1 بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد
2 ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن که دورافتادگان را دیده روشن نمی سازد
1 ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند غافل از جنت دربسته خلوت شده اند
2 به خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟ که ز پشت پدر آواره ز جنت شده اند
1 گل نشکفته من در چمن هرگز نمیخوابد به شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمیخوابد
2 چه اظهار ندامت میکنی از کار خود خسرو؟ به این افسانه خون کوهکن هرگز نمیخوابد
1 دل چو آرایش مژگان تر خویش کند داغ را آینه دار جگر خویش کند
2 می برد بخت به ظلمت کده هند مرا تا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند
1 حسن خط پرده فهمیدن مضمون گردد کسی آگاه ز مضمون خطش چون گردد
2 مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟ الف از صنعت مشاطه چه موزون گردد؟
1 چشمت از گوشه میخانه بلاخیزترست پسته تنگ تو از بوسه شکرریزترست
2 در لطافت تن سیمین تو با خرمن گل یک قماش است، ولی از تو بانگیزترست