شد بهار و غنچه از صائب تبریزی دیوان اشعار 204
1. شد بهار و غنچه ما همچنان در خاک ماند
این گره گلزار را در رشته خاشاک ماند
...
1. شد بهار و غنچه ما همچنان در خاک ماند
این گره گلزار را در رشته خاشاک ماند
...
1. یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند
شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند
...
1. رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند
هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند
...
1. روز قسمت چون ادا فهمی به ابرو داده اند
دلربایی را به آن چشم سخنگو داده اند
...
1. وقت جمعی خوش که تخمی در ته گل کردهاند
خاطر خود جمع از امید حاصل کردهاند
...
1. فتنه و آشوب از هرسو به من رو کردهاند
تا دگر چشمان پرکارش چه جادو کردهاند
...
1. زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند
خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند
...
1. نغمه و گفتار خوش ارواح را بال و پرند
گر به صورت رهزنند اما به معنی رهبرند
...
1. پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند
پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند
...
1. ناله ام ناخن به داغ عندلیبان می زند
گریه گرم من آتش در گلستان می زند
...
1. روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند
عاجزست آن کس که بر دشمن شبیخون می زند
...
1. اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند
این سگان با آهوان گردن به دعوی می کشند
...