1 درین ریاض کسی خوشه اش دو سر دارد که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد
2 ازان ز عمر ابد کامیاب شد ابلیس که سر به سجده آدم فرو نمی آرد
3 دلی که تشنه دیدار آتشین رویی است به غیر آب شدن چاره ای نمی دارد
1 سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا
2 مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست رگ بریده تاکی بس است کشت مرا
1 در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود خانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می رود
2 درد غربت بر دل تنگم گرانی می کند گرد ویرانی گرم از خانه بیرون می رود
3 قطع الفت کردن از روشن ضمیران مشکل است دود می پیچد به خود از خانه بیرون می رود
1 سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما
2 گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود از شکر پیوسته لبریزست جوی شیر ما
1 ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود نظر به قامت رعنای او پیاده بود
2 حریص بیش ز اندازه رزق می طلبد همیشه لقمه مور از دهن زیاده بود
1 به کوی عشق زاهد دشمن ناموس می گردد اگر زاغ آید اینجا غیرت طاوس می گردد
2 خوشا بخت گلستانی که صید خود کند ما را قفس از شعله آواز ما فانوس می گردد
1 جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست
2 با تلخی هجران بسرآریم که نی را جز بند گران حاصلی از قرب شکر نیست
3 چون آینه آب خضر زنگ نگیرد؟ در دور عقیق لب او تشنه جگر نیست
1 برای دیگران صد گل گشایش بر جبین دارد به بخت چشم ما صد غنچه چین در آستین دارد
2 ز قرب شمع چون فانوس ایمن باشد از آفت؟ که چون پروانه آتشپاره ای را در کمین دارد
3 کسی در خرمن ما تیره بختان ره نمی یابد مگر هم برق، شمعی پیش راه خوشه چین دارد
1 گل رخسار او در عالم آب زند ترخنده بر یاقوت سیراب
2 نبرد تلخی بادام را قند نشد کم زهر چشمش از شکرخواب
1 در محبت کام نتوان بی دل خونخواره یافت غنچه خونها خورد تا چون گل دل صدپاره یافت
2 لنگر آسودگی دست مرا بر چوب بست تا به دست بسته روزی طفل در گهواره یافت
3 گریه شادی حجاب چهره مقصود شد بعد ایامی که چشمم رخصت نظاره یافت