1 فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را پر پرواز گردد چشم شوخت خواب سنگین را
2 ز تاراج هوسناکان بود ایمن گلستانت که شرمت پای خواب آلود سازد دست گلچین را
1 گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند
2 گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می جوشم به غیر از من که قدر صحبت احباب می داند؟
3 عیار زهد بی کیفیت تسبیح داران را نگاه عارف از خمیازه محراب می داند
1 داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
1 بر گل رخسار او تا زلف پیچ و تاب زد شهپر پروانه سیلی بر رخ مهتاب زد
2 از شکرخواب خزان امید بیداری نداشت سایه سرو تو بر روی گلستان آب زد
1 بر سبزه خط تکیه مکن موج سرابی است هر حلقه پی رفتن حسن تو رکابی است
2 گر آه برآرد ز دل هر دو جهان دود در پیش سیه مستی او دود کبابی است
1 کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست زمین هند به آن تیرگی شکرخیزست
2 خدا غنی است ز عصیان ما سیه کاران طبیب را چه زیان از شکست پرهیزست؟
1 چون لاله هر که باده حمرا نمی زند جوش نشاط چون خم صهبا نمی زند
2 مجنون که از لباس تعلق برآمده است آتش چرا به دامن صحرا نمی زند؟
3 از داغ گشت شورش مغزم زیادتر گرداب مهر بر لب دریا نمی زند
1 به حسن، خیرگی ما چه می تواند کرد؟ به آفتاب، تماشا چه می تواند کرد؟
2 اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک به یک تن تنها چه می تواند کرد؟
1 اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند این سگان با آهوان گردن به دعوی می کشند
2 نیست حسن و عشق را از یکدگر بیگانگی عاشقان از بید مجنون ناز لیلی می کشند
1 پیش ازین سینه ام از چاک گلستانی بود هر شکاف از دل چاکم لب خندانی بود
2 روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!