1 جز یتیمی چه بر این داشت در گوش ترا کآب در شیر کند صبح بناگوش ترا
1 این نه خط است سیه کرده بناگوش ترا سایه گرد یتیمی است در گوش ترا
1 زاهد خشک بود دشمن جان میکش را چون سفالی که خورد خون می بی غش را
1 پند ارباب خرد پنبه گوش است مرا ناله نی حدی محمل هوش است مرا
1 چون سویداست نهان در دل شب کوکب ما خط بیزاری صبح است سواد شب ما
1 می تپد در جگر خاک همان طینت ما شمع را شعله جواله کند تربت ما
1 چرخ خونخوار دلیرست به خونریزی ما شش جهت پنجه شیرست به خونریزی ما
1 چه نسبت است به یوسف رخ نکوی ترا؟ برید از دو جهان هر که دید روی ترا
1 مسنج با دل شب فیض صبح انور را چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟
1 چه آتش است به جان این دل مشوش را؟ که می خورد چو می ناب خون آتش را