1 به گلشن چون روی، بنما به گل چاک گریبان را در باغ نوی بگشای بر رو عندلیبان را
1 نلرزد چون دل از دهشت چو برگ بیدپیران را؟ که عینک هست میزان قیامت دوربینان را
1 به آسانی شود دلها مسخر گوشهگیران را ید طولاست در صید مگسها عندلیبان را
1 کشید آن سنگدل از دست من زلف پریشان را که سازد کعبه در ایام موسم جمع دامان را
1 ز نقصان گهر باشد گرانخیزی بزرگان را که خودداری میسر نیست گوهرهای غلتان را
1 نشاط ظاهر از دل کی برد غمهای پنهان را؟ گره نگشاید از دل خنده سوفار پیکان را
1 عدالت عمر جاویدان دهد فرمانروایان را سبیل خضر کن همچون سکندر آب حیوان را
1 مصیبت میکند بر دل گوارا زهر مردن را در آتش مینهد داغ عزیزان نعل رفتن را
1 بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را که میگردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
1 نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را سواد شهر نتواند مسخر کرد مجنون را