نمیآیی به بیداری از صائب تبریزی دیوان اشعار 73
1. نمیآیی به بیداری چو در آغوش من شبها
رها کن تا بدزدم بوسهای در خواب از آن لبها
...
1. نمیآیی به بیداری چو در آغوش من شبها
رها کن تا بدزدم بوسهای در خواب از آن لبها
...
1. به چشم مردم آگاه، این فرسودهقالبها
سوارانند در راه عدم افکنده مرکبها
...
1. بخیل دوربین زان میکند وحشت ز صحبتها
که چون اعداد، رجعت در کمین دارد ضیافتها
...
1. شود زیر و زبر مجموعه خاطر ز محفلها
ز جمعیت پریشان میشود سی پاره دلها
...
1. ز لعلش پر می گلرنگ شد پیمانهٔ دلها
ز چشم سبز او چینینما شد خانهٔ دلها
...
1. به چشم عاقبت بین هر که خود را دید در دنیا
به میزان قیامت خویش را سنجید در دنیا
...
1. (سر تسلیم خرد بر خط جام است اینجا
آفتاب نقش بر لب بام است اینجا)
...
1. (هر که خاموش شد از اهل بیان است اینجا
هر که انداخت سپر تیغ زبان است اینجا)
...
1. جز یتیمی چه بر این داشت در گوش ترا
کآب در شیر کند صبح بناگوش ترا
...
1. این نه خط است سیه کرده بناگوش ترا
سایه گرد یتیمی است در گوش ترا
...
1. زاهد خشک بود دشمن جان میکش را
چون سفالی که خورد خون می بی غش را
...
1. پند ارباب خرد پنبه گوش است مرا
ناله نی حدی محمل هوش است مرا
...