1 بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است شرم روی نیکوان را بهترین پیرایه است
1 می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو می زند خون هوس جوش ز نظاره تو
1 خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را
1 مرا در چاه چون یوسف وطن از مکر اخوان است برادر گر پیمبرزاده باشد دشمن جان است
1 این شور در جهان نه از افلاک و انجم است هر فتنه ای که هست (به) زیر سر خم است
1 آب حیوان با لب لعل تو خون مرده ای است پیش تمکین تو حیرت آهوی رم خورده ای است
1 صد پرده شوختر بود از چشم خال تو این نافه پیش پیش دود از غزال تو
1 که جز من می تواند تا مرا گرم سخن دارد؟ که در آیینه طوطی گفتگو با خویشتن دارد
1 آشفته می شود ز نصیحت دماغ من دست حمایت است نفس بر چراغ من
1 خط مشکین را به گرد خال آن مهوش ببین جنگ موران بر سر آن دانه دلکش ببین