1 از اشک برد راه به کوی تو نظاره در بحر کند سیر معلم به ستاره
1 خال تو سوخت جان من غم سرشته را آه است خوشه، دانه آتش برشته را
1 به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد شکرخواب عدم را بر عزیزان تلخ می سازد
1 از شراب لاله گون همت دوبالا می شود هر که نوشد آب این سرچشمه رعنا می شود
1 چنان که جمله عبادات از وضوست تمام وجود آدم خاکی به آبروست تمام
1 گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی
1 از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش می دهد یاد از پشیمانی به تمکین رفتنش
1 فیض روشن گوهران از ارتحال افزون شود سایه خورشید تابان از زوال افزون شود
1 از نمدپوشان زبان طعن را کوتاه دار کز نمد سالم نمی آید برون دندان مار
1 عالمی را لعل او مست از شراب ناب کرد چشمه حیوان همین یک خضر را سیراب کرد