1 باده لعلی ز لعل و شیشه از کان خوشترست بی تکلف شیشه می از بدخشان خوشترست
1 راحت مرگ فقیران ز اغنیا افزونترست کفش تنگ از پا برون کردن حضور دیگرست
1 نیست شاه آن کس که او را تاج گوهر بر سرست هر که را سد رمق هست از جهان، اسکندرست
1 صندل بی مغز عالم گرده دردسرست نوش این محنت سرا آهن ربای نشترست
1 آنچه ما را از شراب زندگی در ساغرست خوردنش خون دل است و ماندنش دردسرست
1 می شوم گل، در گریبان خار می افتد مرا غنچه می گردم، گره در کار می افتد مرا
1 بحر نتواند غبار غم ز دل شستن مرا چون گهر گرد یتیمی گشته جزو تن مرا
1 می گشاید ذکر بر رویت در الله را نیست جز این حلقه دیگر حلقه آن درگاه را
1 خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را
1 نیست سوی حق به جز تسلیم راهی بنده را جستجوی این گهر گم می کند جوینده را