1 تازه رو زخم کهن از زخم های تازه شد غنچه را خمیازه گل باعث خمیازه شد
1 تا کی از عمامه خواهی کوس دانایی زدن؟ بر سر بازار شهرت طبل رسوایی زدن
1 یکی صد شد ز خط کیفیت چشم خراب تو مگر خط می کند بیهوشدارو در شراب تو؟
1 ز بس گفتار من از دل غبارآلود میخیزد چو بردارم قلم خط غبار از کلک من ریزد!
1 داغدار عشق را نور و صفای دیگرست در نظرها سنگ آتش را جلای دیگرست
1 از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت وسعت از دست و دل خلق به منزلها رفت
1 هیچ شریفی خسیس رای نباشد آتش یاقوت ژاژخای نباشد
1 هر چه جز حیرت دیدار بود نادانی است لوح محفوظ همین مرتبه حیرانی است
1 سلیمانی است حسن، انگشتری از حلقه مویش پریزادی است دست آموز، زلف آشنارویش
1 کم کم کن آشنا به لب زخم دشنه را سیراب می کنند به تدریج تشنه را