1 بر زبان حرف طلب هرگز نمی آریم ما میهمان بی طلب را دوست می داریم ما
1 دور شو ای آستین از دیده گریان ما مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما
1 به همواری توان بردن سبق از همرهان اینجا به خودداری توان افتاد پیش از کاروان اینجا
1 به احسان همتم میکرد قارون اهل دنیا را اگر میبود ممکن خرج کردن دخل بیجا را!
1 تمنای تو دارد در کشاکش آسمانها را هدف خمیازه آغوش میسازد کمانها را
1 ز بدگویان امان خواهی، ز غیبت پاک کن لب را به از ترک گزیدن نیست افسون مار و عقرب را
1 ز خط اندیشه نبود چهره آن سرو قامت را نمی پوشد حجاب ابر خورشید قیامت را
1 کجا اندیشه عقباست عقل ذوفنونت را؟ که دارد فکر نان و جامه بیرون و درونت را
1 کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را نقاب روی عنبر می کند خجلت بهارش را
1 توجه نیست با دلهای سنگین عشق سرکش را نمی باشد به هم آمیزشی یاقوت و آتش را