به گلشن چون روی، از صائب تبریزی دیوان اشعار 61
1. به گلشن چون روی، بنما به گل چاک گریبان را
در باغ نوی بگشای بر رو عندلیبان را
...
1. به گلشن چون روی، بنما به گل چاک گریبان را
در باغ نوی بگشای بر رو عندلیبان را
...
1. نلرزد چون دل از دهشت چو برگ بیدپیران را؟
که عینک هست میزان قیامت دوربینان را
...
1. به آسانی شود دلها مسخر گوشهگیران را
ید طولاست در صید مگسها عندلیبان را
...
1. کشید آن سنگدل از دست من زلف پریشان را
که سازد کعبه در ایام موسم جمع دامان را
...
1. ز نقصان گهر باشد گرانخیزی بزرگان را
که خودداری میسر نیست گوهرهای غلتان را
...
1. نشاط ظاهر از دل کی برد غمهای پنهان را؟
گره نگشاید از دل خنده سوفار پیکان را
...
1. عدالت عمر جاویدان دهد فرمانروایان را
سبیل خضر کن همچون سکندر آب حیوان را
...
1. مصیبت میکند بر دل گوارا زهر مردن را
در آتش مینهد داغ عزیزان نعل رفتن را
...
1. بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را
که میگردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
...
1. نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را
سواد شهر نتواند مسخر کرد مجنون را
...
1. چه حاصل کز غزالان بزم رنگین است مجنون را؟
سگ لیلی به از آهوی مشکین است مجنون را
...
1. به خاموشی سرآور روزگار زندگانی را
اگر دربسته می خواهی بهشت جاودانی را
...