1 با چهره شکسته و با چشم اشکبار ته جرعه خزانم و سرجوش نوبهار
1 در گریه بی رخت مژه را اختیار نیست در رشته گسسته گهر را قرار نیست
1 عشق را چشم به سامان تن آسانی نیست راحتی نیست که در جامه عریانی نیست
1 اگر چه لاله طورست روی روشن او چراغ روز بود با بیاض گردن او
1 خرقه بر دوشان از فرزند و زن بگسیخته شوره پشتانند از بار گران بگریخته
1 به روی لاله و گل هر که می نمی نوشد فسرده ای است که خونش به خون نمی جوشد
1 روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان کار صیقل کرد این آیینه با آهندلان
1 یار گندمگون جوی نگذاشت در من عقل و هوش خرمنم را سوخت این گندمنمای جوفروش!
1 عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را توتیا می سازد آخر زور می این شیشه را
1 از باده چون عقیق تو سیراب می شود گوهر در آب خود چو شکر آب می شود