زهی ز روزن داغ از صائب تبریزی دیوان اشعار 13
1. زهی ز روزن داغ تو روشنایی دلها
شکست طرف کلاه تو مومیایی دلها
...
1. زهی ز روزن داغ تو روشنایی دلها
شکست طرف کلاه تو مومیایی دلها
...
1. نیست پروای کدورت دل بی کینه ما را
زنگ پیراهن تن می شود آیینه ما را
...
1. گریه مستانه بیمِیْ میکند ما را خراب
سیل بیکارست چون از خود برآرد خانه آب
...
1. از ترحم حسن جولان مینماید در نقاب
ساقی از بیظرفی ما میکند در باده آب
...
1. میشود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب
بیشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب
...
1. عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب
نتوان زد به گره آب روان را ز حباب
...
1. چه خیال است کند مست ترا باده ناب
مستی چشم ترا آب خمارست شراب
...
1. روز در جام می آویز که در شب می ناب
همچو آبی است که لب تشنه بنوشد در خواب
...
1. چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب
اشاره ای است که بر در زن از جهان خراب
...
1. یکی دو شد ز اجل ماتم روان غریب
دوباره کور شود کور در مکان غریب
...
1. زردرویی میکشد مهر از ترنج غبغبت
بوسه در پرواز میآید ز تحریک لبت
...
1. عمر چون از چل گذشت از وی وفا جُستن خطاست
در نشیب از آب خودداری طمع کردن خطاست
...