1 کلید فتح بود از دل شکسته گدا را در گشاده روزی است چشم بسته گدا را
1 قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟
1 زهی ز روزن داغ تو روشنایی دلها شکست طرف کلاه تو مومیایی دلها
1 نیست پروای کدورت دل بی کینه ما را زنگ پیراهن تن می شود آیینه ما را
1 گریه مستانه بیمِیْ میکند ما را خراب سیل بیکارست چون از خود برآرد خانه آب
1 از ترحم حسن جولان مینماید در نقاب ساقی از بیظرفی ما میکند در باده آب
1 میشود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب بیشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب
1 عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب نتوان زد به گره آب روان را ز حباب
1 چه خیال است کند مست ترا باده ناب مستی چشم ترا آب خمارست شراب
1 روز در جام می آویز که در شب می ناب همچو آبی است که لب تشنه بنوشد در خواب