1 نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟ یا دم روح القدس در آستین مریم است
1 یک سر مو منت از اخوان کم فرصت مکش گر به چه باید فتاد از چشم خود منت مکش
1 نباشد در مقام دلبری نازک نهال من ز تمکین ذوق گل چیدن ندارد خردسال من
1 مدار خویش بزرگی که بر شراب نهاد بنای دولت خود را به روی آب نهاد
1 کاکل او دام در راه صبا انداخته است زلف او زنجیر را در دست و پا انداخته است
1 تمنای تو دارد در کشاکش آسمانها را هدف خمیازه آغوش میسازد کمانها را
1 درمان درد هجر ز جان دست شستن است این چاه دور را رسن از خود گسستن است
1 خلقی از گفتار بی کردار من هشیار شد گرچه خود در خواب ماندم عالمی بیدار شد
1 اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه ام چون نگین هموار شد با فرش، سقف خانه ام
1 در وجود ما شراب تلخ باطل می شود از زمین شور ما افسوس حاصل می شود