1 در کهنسالی ز نسیان شکوه کفر نعمت است هر چه از دل می برد یاد جوانی رحمت است
1 با دل پر خون برون زان زلف شبگون آمدن هست با دست تهی از هند بیرون آمدن
1 چرخ خونخوار دلیرست به خونریزی ما شش جهت پنجه شیرست به خونریزی ما
1 در تلاش آفرین افکار خود رنگین مکن گوش خود را کاسه دریوزه تحسین مکن
1 حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد این راه نه راهی است که انجام پذیرد
1 به تمکینی ز جای خویش آن طناز میخیزد که میلرزد عرق بر چهرهاش اما نمیریزد
1 ز پیری حاصل من مد آه است که دود شمع کافوری سیاه است
1 می رسد هر دم مرا از نوخطان نیش دگر ریش هیهات است گردد مرهم ریش دگر
1 از خموشی ما ز دست هرزه نالان رسته ایم ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم
1 پهلو تهی ز ناوک آن دلربا مکن در استخوان مضایقه با این هما مکن