1 کی نسیم صبحدم با غنچه گل کرده است آنچه با دل زخم شمشیر تغافل کرده است
1 بس که بر آن پیکر سیمین قبا چسبیده است هر که او را در قبا دیده است، عریان دیده است!
1 تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است خار صحرای ملامت موی آتشدیده است
1 هر که با بی نسبتان گردد طرف، دیوانه است روی گردانیدن اینجا حمله مردانه است
1 بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است شرم روی نیکوان را بهترین پیرایه است
1 آب حیوان با لب لعل تو خون مرده ای است پیش تمکین تو حیرت آهوی رم خورده ای است
1 نغمه شیرین در مذاقم بی شراب تلخ نیست زاهد خشکی است ساز آنجا که آب تلخ نیست
1 دل به صحبت ذوق خلوت دیده را در بند نیست این نهال خوش ثمر را حاجت پیوند نیست
1 جز حریم دل کز آب و گل در او آثار نیست رو به هر جانب که می آری به جز دیوار نیست
1 گوش ناقص طینتان را پرده انصاف نیست زین سبب در جام معنی جز می ناصاف نیست