چنان که مهر خموشی از صائب تبریزی دیوان اشعار 145
1. چنان که مهر خموشی سپند آفتهاست
نفس درازی بیجا کمند آفتهاست
...
1. چنان که مهر خموشی سپند آفتهاست
نفس درازی بیجا کمند آفتهاست
...
1. دلم ربوده خط شکسته بسته اوست
که مومیایی دلها خط شکسته اوست
...
1. چه سود ازین که کتبخانه جهان از توست؟
ز علم هر چه عمل می کنی به آن از توست
...
1. دلیل راه توکل امید کوتاه است
عصا ز دست فکندن عصای این راه است
...
1. خموش هر که شد از قیل و قال وارسته است
نمی زنند دری را که از برون بسته است
...
1. پلنگ اگر چه ز خشم آتش فروخته ای است
نظر به گرمی خویت ستاره سوخته ای است
...
1. هزار رنگ بلا در خمار میخواری است
گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است
...
1. گل سر سبد روزگار، خوش خویی است
کلید گنج سعادت گشاده ابرویی است
...
1. چه شد که مجلس ما را ز شمع زیور نیست
بیاض گردن مینا ز صبح کمتر نیست
...
1. به زور خرده جان را نگاه نتوان داشت
به مشت ریگ روان را نگاه نتوان داشت
...
1. یعقوب از فروغ جمال تو چشم باخت
یوسف تمام پیرهن خود فتیله ساخت
...
1. جایی مرو نخوانده که گر خانه خداست
چین جبین منع مهیا ز بوریاست
...