1 در چمن چون باغدار لاله گون خود گذشت غنچه گل از سر یک مشت خون خود گذشت
1 بعد سالی در گلستان جلوهای گل کرد و رفت خندهای بر بی قراریهای بلبل کرد و رفت
1 از دعا در صبح کام دل توان آسان گرفت دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت
1 خبرها می دهد از می پرستی رنگ غمازت گواه از خانه دارد غنچه خمیازه پردازت
1 مرا در چاه چون یوسف وطن از مکر اخوان است برادر گر پیمبرزاده باشد دشمن جان است
1 غرض از خوردن می مستی بالادست است باده را هر که به اندازه خورد بدمست است!
1 ناله نی حدی قافله ارواح است این کمربسته، شبان گله ارواح است
1 پیر را قامت خم سوی عدم راهبرست این کمانی است که از تیر سبکسیرترست
1 (در خموشی لب من چهره گشای رازست پشت این آینه از ساده دلی غمازست)
1 چشم مینا ز سیه بختی ما خونریزست ساغر از شکوه کم ظرفی ما لبریزست