1 عشق را چشم به سامان تن آسانی نیست راحتی نیست که در جامه عریانی نیست
1 از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت وسعت از دست و دل خلق به منزلها رفت
1 به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت بهار عنبر ما در کنار دریا ریخت
1 چه غم اگر تهی از باده جام و شیشه ماست؟ که چشم پرفن ساقی هزار پیشه ماست
1 چنان که مهر خموشی سپند آفتهاست نفس درازی بیجا کمند آفتهاست
1 دلم ربوده خط شکسته بسته اوست که مومیایی دلها خط شکسته اوست
1 چه سود ازین که کتبخانه جهان از توست؟ ز علم هر چه عمل می کنی به آن از توست
1 دلیل راه توکل امید کوتاه است عصا ز دست فکندن عصای این راه است
1 خموش هر که شد از قیل و قال وارسته است نمی زنند دری را که از برون بسته است
1 پلنگ اگر چه ز خشم آتش فروخته ای است نظر به گرمی خویت ستاره سوخته ای است