1 یوسف از بی مهری اخوان به چاه افتاده است بی حسد نبود برادر گر پیمبرزاده است
1 پند ارباب خرد پنبه گوش است مرا ناله نی حدی محمل هوش است مرا
1 یعقوب از فروغ جمال تو چشم باخت یوسف تمام پیرهن خود فتیله ساخت
1 غم روی زمین ما را غبار دل نمی گردد که از گرد یتیمی آب گوهر گل نمی گردد
1 عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب نتوان زد به گره آب روان را ز حباب
1 مخور فریب محبت ز ناله همه کس مشو چو شیشه می هم پیاله همه کس
1 زشترو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟ لازم افتاده است خوی زشت، روی زشت را
1 باز سرمشق جنونم خط نازک رقمی است که دو نیم است ز عشقش دل هر جا قلمی است
1 با قبله طاق ابروی او را چه نسبت است؟ انصاف شیوه ای است که بالای طاعت است
1 از تراش آن خط مشکین جلوه زان رخسار کرد آب تیغ این سبزه خوابیده را بیدار کرد