دانه خال تو خون از صائب تبریزی دیوان اشعار 181
1. دانه خال تو خون از چشم صیاد آورد
این سپند شوخ آتش را به فریاد آورد
...
1. دانه خال تو خون از چشم صیاد آورد
این سپند شوخ آتش را به فریاد آورد
...
1. عالمی از منع زینت خرم و دلشاد شد
زین مدد خرج لباسی مملکت آباد شد
...
1. خلقی از گفتار بی کردار من هشیار شد
گرچه خود در خواب ماندم عالمی بیدار شد
...
1. بیتأمل هرکه در محفل سخنپرداز شد
چون زبان آتشین شمع، خرج گاز شد
...
1. خرد دانست آن که جرم خویش را بیچاره شد
آدم از جنت برای گندمی آواره شد
...
1. تازه رو زخم کهن از زخم های تازه شد
غنچه را خمیازه گل باعث خمیازه شد
...
1. داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد
برگریزان زبان شد گفتگو آخر نشد
...
1. تا مسیحا رفت از عالم دل خرم نماند
سوزنی کز دل برآرد خار در عالم نماند
...
1. ساده لوحانی که رو در کنج عزلت کرده اند
وعده گاه عالمی را نام خلوت کرده اند
...
1. تا نقاب از رخ برافکنده است در مشکین پرند
چشم مجمر آب آورده است از دود سپند
...
1. غیرت خسرو چو خواهد رشک فرمایی کند
یاد شکر داغ شیرین را نمک سایی کند
...
1. در دل معشوق جای خود ادب وا می کند
بهله از کوتاه دستی بر کمر جا می کند
...