1 گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو مصحف ناطق شود سی پاره دندان تو
1 ذات حق را چون توان در این جهان ادراک کرد؟ در مکان چون لامکانی را توان ادراک کرد؟
1 قسمت روشندلان از زندگانی کلفت است چشمه حیوان ز آه خود نهان در ظلمت است
1 قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو
1 شوخی راز محبت می شکافد سینه را آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
1 بی تائمل به مقامی دل غافل نرسد هر که نشمرده نهد گام به منزل نرسد
1 روشندلان که قبله خود روی او کنند در هر نظر دو عید ز ابروی او کنند
1 می تپد در جگر خاک همان طینت ما شمع را شعله جواله کند تربت ما
1 ز بس اندیشه سرو از قامت آن دلربا دارد ز طوق قمریان دایم ز ره زیر قبا دارد
1 بعد سالی در گلستان جلوهای گل کرد و رفت خندهای بر بی قراریهای بلبل کرد و رفت