1 ظرافت آتش افروز جدایی است ادب آب حیات آشنایی است
1 در چمن روزگار فال شکفتن خطاست اره نخل حیات خنده دندان نماست
1 حسن را با عشق شان دیگرست شمع بی پروانه تیر بی پرست
1 عشق هر چند مجازی است خوش است سلطنت گر چه به بازی است خوش است
1 حسن در دوستی یگانه خوش است رنگ معشوق، عاشقانه خوش است
2 خشکی زهد از دماغم ابرهای تر نبرد صندلی شد آبها و توبه در سر نبرد
1 عالمی را لعل او مست از شراب ناب کرد چشمه حیوان همین یک خضر را سیراب کرد
1 از تراش آن خط مشکین جلوه زان رخسار کرد آب تیغ این سبزه خوابیده را بیدار کرد
1 منع ما کی می توان از دستبوس امروز کرد؟ بوسه ما را نمی بایست دست آموز کرد
1 از حیا نتوان به چشم او نگاه تیز کرد دیگری بیمار و می باید مرا پرهیز کرد
1 ذات حق را چون توان در این جهان ادراک کرد؟ در مکان چون لامکانی را توان ادراک کرد؟