1 در ماه روزه سیر مه ما نکرده ای چشم گرسنه مست تماشا نکرده ای
1 بس که از دوران به سختی بگذرد احوال من می زند بر سینه سنگ آیینه از تمثال من
1 میکشان را باده گلرنگ خندان میکند یک گلابی مجلس ما را گلستان میکند
1 توجه نیست با دلهای سنگین عشق سرکش را نمی باشد به هم آمیزشی یاقوت و آتش را
1 دل چو روشن گشت در غمخانه دنیا ممان خرمن خود را چو کردی پاک در صحرا ممان
1 نمیآیی به بیداری چو در آغوش من شبها رها کن تا بدزدم بوسهای در خواب از آن لبها
1 رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت بوی امیدواری می آید از دهانت
1 پریزادی است دست آموز زلف مشکبار او که یک دم بر زمین ننشیند از دوش و کنار او
1 پیر را قامت خم سوی عدم راهبرست این کمانی است که از تیر سبکسیرترست
1 کی نسیم صبحدم با غنچه گل کرده است آنچه با دل زخم شمشیر تغافل کرده است