1 از علایق دل ز آب و گل نمی آید برون پای سرو از گل ز بار دل نمی آید برون
1 بس که سرزد شکوه رزق از لب گویای تو شد دل گندم دو نیم از بدگمانی های تو
1 تا مسیحا رفت از عالم دل خرم نماند سوزنی کز دل برآرد خار در عالم نماند
1 گر چه در ظاهر به زه دارم کمان اختیار چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار
1 اهل بازار ز زهاد به انصافترند بیشتر دست و دهن آب کشان، پاک برند
1 منع ما کی می توان از دستبوس امروز کرد؟ بوسه ما را نمی بایست دست آموز کرد
1 طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد دو راه است این که در نزدیکی منزل یکی گردد
1 زود از خنده بی مغز دهن بسته شود رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود
1 بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را که میگردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
1 خدنگ بی غرضان را خطا نمی باشد ز ترک داعیه بهتر دعا نمی باشد