1 ز بس اندیشه سرو از قامت آن دلربا دارد ز طوق قمریان دایم ز ره زیر قبا دارد
1 مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد که شکر آشکارا بویی از حسن طلب دارد
1 شود خونریزتر حسنی که عاشق بیشتر دارد که از هر طوق قمری سر و فتراک دگر دارد
1 که جز من می تواند تا مرا گرم سخن دارد؟ که در آیینه طوطی گفتگو با خویشتن دارد
1 به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد به قدر بند نی تنگ شکر در آستین دارد
1 نهان در پرده هر موی من آه آتشین دارد رگ ابر بهاران برق را در آستین دارد
1 به هر رنگی که باشد دل، همان صورت جهان گیرد بهار از زردی آیینه، سیمای خزان گیرد
1 که دارم غیر خط تا از رخ او داد من گیرد؟ به جز گلچین که خون عندلیبان از چمن گیرد؟
1 من آن سیلم که منزل پیش راه من نمی گیرد غبار از گرم رفتاری مرا دامن نمی گیرد
1 به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد شکرخواب عدم را بر عزیزان تلخ می سازد