مزن ای سرو با از صائب تبریزی دیوان اشعار 265
1. مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود
که رسوایی ندارد تیغ چوبین در نیام خود
1. مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود
که رسوایی ندارد تیغ چوبین در نیام خود
1. نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود
ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود
1. گریبان چاک در گلشن چو آن طناز می آید
ز شاخ گل تذرو رنگ در پرواز می آید
1. ز ماه نوگشاد عقده دلها نمی آید
گره وا کردن از یک ناخن تنها نمی آید
1. به قلب خصم عاجز تاختن از ما نمی آید
به روی سایه تیغ افراختن از ما نمی آید
1. به روی نرم، کار از اهل دنیا برنمی آید
که بی آهن شرار از سنگ خارا برنمی آید
1. نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید
دل پیکان ز شکرخنده سوفار نگشاید
1. چون فروزان ز می آن آینه طلعت گردد
آب در دیده خورشید قیامت گردد
1. سر ما گرم ز زور می بی غش گردد
آسیای پر پروانه به آتش گردد
1. صحبت مردم افسرده سکون می آرد
آب استاده، ز پا رشته برون می آرد
1. صبح وصل است و مرا حال چنین می گذرد
شب آدینه مستان به ازین می گذرد
1. طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد
شمع امید من از عالم آب افروزد