1 حاصل جمعیت عالم پریشانی بود بیشتر بیماری مردم ز مهمانی بود
1 به چشم عاقبت بین هر که خود را دید در دنیا به میزان قیامت خویش را سنجید در دنیا
1 به قلب خصم عاجز تاختن از ما نمی آید به روی سایه تیغ افراختن از ما نمی آید
1 دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد سری دارم که بر گرد سر فتراک می گردد
1 کجاست مشت زری تا چو گل به باد دهیم گهر کجاست که ریزش به ابر یاد دهیم
1 کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟ که پای سیل میآید به سنگ از خواب سنگینم
1 نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود
1 چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟ دانه می گردد گره در حلقه های دام او
1 فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من نیست از جوش پری ره در خیال آباد من
1 قلم ماری است کز رشوت بود افسون گیرایش به این افسون توان رست از گزند روحفرسایش