بی تائمل به مقامی از صائب تبریزی دیوان اشعار 277
1. بی تائمل به مقامی دل غافل نرسد
هر که نشمرده نهد گام به منزل نرسد
...
1. بی تائمل به مقامی دل غافل نرسد
هر که نشمرده نهد گام به منزل نرسد
...
1. از سفر با رخ افروخته جانان آمد
رفت چون ماه و چو خورشید درخشان آمد
...
1. اهل بازار ز زهاد به انصافترند
بیشتر دست و دهن آب کشان، پاک برند
...
1. پیش سایل چه ضرورست بپا برخیزند؟
از سر مال به تعظیم گدا برخیزند
...
1. گر مصور قلم از موی میان تو کند
چه خیال است که تصویر دهان تو کند؟
...
1. اول و آخر الله ازان آه بود
که ازو آه نصیب دل آگاه بود
...
1. از حیات آنچه ترا صرف به طاعات شود
چون رسد وقت، شفیع همه اوقات شود
...
1. حسن اگر بدرقه شعله آواز شود
طایر حوصله شیدایی پرواز شود
...
1. گر چنین جلوه گر آن سرو قباپوش شود
طوق هر فاخته خمیازه آغوش شود
...
1. زود از خنده بی مغز دهن بسته شود
رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود
...
1. یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود
کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود!
...
1. دل سودازده داغ تو به افسر ندهد
رشته ما گره خویش به گوهر ندهد
...