1 سیه مستان غفلت را فلک هشیار می سازد درشتان را به گردش آسیا هموار می سازد
2 مژگان زرد، خانه برانداز سینه است الماس در خراش جگر بی قرینه است
1 آب حیات آتش رخساره ها می است باد مراد کشتی می نغمه نی است
1 حسنت هلال را به سر آسمان شکست می خواست چله (را) بنشاند، کمان شکست
1 رخسار او مقید زلف بلند نیست این صید پیشه را نظری با کمند نیست
1 ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست این گوشمال هیچ کم از گوشوار نیست
1 ما را کنار و بوس توقع ز یار نیست دریای بی قراری ما را کنار نیست
1 در گریه بی رخت مژه را اختیار نیست در رشته گسسته گهر را قرار نیست
1 عمر عزیز قابل سوز و گداز نیست این رشته را مسوز که چندان دراز نیست
1 گفتی نمی توان ز لب دلستان گذشت گر بگذری ز وادی جان می توان گذشت
1 از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت از آفتاب، صبح حیات دوباره یافت