1 تا خط دمید با من دلدار هم سخن شد خط غبار جانان خاک مراد من شد
1 عرق فشان رخ خود از شراب ساخته ای ستاره روی کش آفتاب ساخته ای
1 گر چه رخسار ترا آب طراوت کم نیست اثر گریه ما هیچ کم از شبنم نیست
1 در گلشنی که حسن تو عارض جمال کرد گل آب و رنگ خود عرق انفعال کرد
1 رگ جان من و آن زلف به هم پیوسته است پیچ و تاب من و آن سلسله با هم بسته است
1 به گلشن چون روی، بنما به گل چاک گریبان را در باغ نوی بگشای بر رو عندلیبان را
1 ز نقصان گهر باشد گرانخیزی بزرگان را که خودداری میسر نیست گوهرهای غلتان را
1 شانه در خط معنبر ای صنم داخل مکن در خط استاد، بی موجب قلم داخل مکن
1 حسن را با عشق شان دیگرست شمع بی پروانه تیر بی پرست
1 در جبین تاک، نور باده بی غش ببین در ته بال سمند شعله آتش ببین