1 روزگاری شد دل افسرده دارم در بغل جای دل چون لاله خون مرده دارم در بغل
1 زخم زبان به جوش نیارد فسرده را نشتر سبک عنان نکند خون مرده را
1 به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت بهار عنبر ما در کنار دریا ریخت
1 دایم دلم از دخل نفهمیده غمین است دخلی که مرا هست درین شهر، همین است
1 غلیان ز دودمان وجود آشکار شد عالم پر از ستاره دنباله دار شد
1 از سفر با رخ افروخته جانان آمد رفت چون ماه و چو خورشید درخشان آمد
1 از رفتن گل صحن چمن نوحه سرایی است هر برگ خزان آینه مرگ نمایی است
1 نخلی که سرکشی نکند پایمال باد! خون گل پیاده به گلچین حلال باد!
1 دلیل راه توکل امید کوتاه است عصا ز دست فکندن عصای این راه است
1 زبان در کام کش تا خامشان را همزبان بینی بپوشان چشم تا پوشیده رویان را عیان بینی