از اختیار دم از صائب تبریزی دیوان اشعار 313
1. از اختیار دم دل گمراه می زند
این قلب، زر به نام شهنشاه می زند
...
1. از اختیار دم دل گمراه می زند
این قلب، زر به نام شهنشاه می زند
...
1. گر چه در ظاهر به زه دارم کمان اختیار
چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار
...
1. تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر
هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
...
1. گر باغبان زکات زر گل برون کند
باد خزان طراوت گلشن فزون کند
...
1. اشکم همیشه خون به دل آستین کند
هر طفل را که روی دهی این چنین کند
...
1. خوبان اگر چه زبده اولاد آدمند
چون خط برآورند پریزاد عالمند
...
1. روشندلان که قبله خود روی او کنند
در هر نظر دو عید ز ابروی او کنند
...
1. در حفظ آن کسی که ز می بی خبر شود
هر برگ تاک، دست دعای دگر شود
...
1. بیداد آسمان چه خیال است کم شود
زور کمان حلقه محال است کم شود
...
1. از باده چون عقیق تو سیراب می شود
گوهر در آب خود چو شکر آب می شود
...
1. از خود گسسته، بار به دنیا نمی شود
مریم گران ز حمل مسیحا نمی شود
...
1. از بانگ نی دلی که جراحت نمی شود
بیدار از نسیم قیامت نمی شود
...