1 بزرگان را به تعلیم کسی حاجت نمیباشد ادیبی اهل دولت را به از دولت نمیباشد
1 ز شهرت ناقص از کامل عیاران بیش می بالد ز انگشت اشارت ماه نو بر خویش می بالد
1 دلی کز خامشی روشن شود مردن نمی داند خموشی آتش سنگ است، افسردن نمی داند
1 ز بی دردی پر و بال طلب از کار می ماند ز پای خفته دامن در ته دیوار می ماند
1 مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود که رسوایی ندارد تیغ چوبین در نیام خود
1 نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود
1 گریبان چاک در گلشن چو آن طناز می آید ز شاخ گل تذرو رنگ در پرواز می آید
1 ز ماه نوگشاد عقده دلها نمی آید گره وا کردن از یک ناخن تنها نمی آید
1 به قلب خصم عاجز تاختن از ما نمی آید به روی سایه تیغ افراختن از ما نمی آید
1 به روی نرم، کار از اهل دنیا برنمی آید که بی آهن شرار از سنگ خارا برنمی آید