1 گر مصور قلم از موی میان تو کند چه خیال است که تصویر دهان تو کند؟
1 اول و آخر الله ازان آه بود که ازو آه نصیب دل آگاه بود
1 از حیات آنچه ترا صرف به طاعات شود چون رسد وقت، شفیع همه اوقات شود
1 حسن اگر بدرقه شعله آواز شود طایر حوصله شیدایی پرواز شود
1 گر چنین جلوه گر آن سرو قباپوش شود طوق هر فاخته خمیازه آغوش شود
1 زود از خنده بی مغز دهن بسته شود رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود
1 یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود!
1 دل سودازده داغ تو به افسر ندهد رشته ما گره خویش به گوهر ندهد
1 گریه امروز به رنگ دگرم می آید (دل) سوختگی از جگرم می آید بوی
1 کیست آن کس که نه بر حال مسافر گرید؟ چشم آیینه به دنبال مسافر گرید