1 نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید دل پیکان ز شکرخنده سوفار نگشاید
1 چون فروزان ز می آن آینه طلعت گردد آب در دیده خورشید قیامت گردد
1 سر ما گرم ز زور می بی غش گردد آسیای پر پروانه به آتش گردد
1 صحبت مردم افسرده سکون می آرد آب استاده، ز پا رشته برون می آرد
1 صبح وصل است و مرا حال چنین می گذرد شب آدینه مستان به ازین می گذرد
1 طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد شمع امید من از عالم آب افروزد
1 بی تائمل به مقامی دل غافل نرسد هر که نشمرده نهد گام به منزل نرسد
1 از سفر با رخ افروخته جانان آمد رفت چون ماه و چو خورشید درخشان آمد
1 اهل بازار ز زهاد به انصافترند بیشتر دست و دهن آب کشان، پاک برند
1 پیش سایل چه ضرورست بپا برخیزند؟ از سر مال به تعظیم گدا برخیزند