عزیزی خواری از صائب تبریزی دیوان اشعار 1141
1. عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد
در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم
...
1. عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد
در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم
...
1. کمان بال و پر پرواز گردد تیر بی پر را
در آغوش وصال از بیم هجران بیش میلرزم
...
1. نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم
ز بستر چون دعا از سینههای پاک برخیزم
...
1. ز خال گوشهٔ ابروی یار میترسم
ازین ستارهٔ دنباله دار میترسم
...
1. ز رنگ و بوی جهان قانعم به بیبرگی
خزان گزیدهام از نوبهار میترسم
...
1. فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا
بعد ازین گوش بر آواز در دل باشم
...
1. چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم
تختهٔ مشق صد اندیشهٔ باطل باشم
...
1. چون گوهر گرامی آدم درین بساط
مسجود آفرینش و مردود آتشم
...
1. هستی موهوم موج سرابی بیش نیست
به که بر لوح وجود خود خط باطل کشم
...
1. از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم
چون ترازو از دوسر دایم گرانی میکشم
...
1. دست و پا گم میکنم زان نرگس نیلوفری
من که عمری شد بلای آسمانی میکشم
...
1. دلی خالی ز غیبت در حضورم میتوان کردن
نیم غمگین به سنگینی اگر مشهور شد گوشم
...